افسردگی سگ سیاه نیست، اقیانوس قیر است
تشبیه افسردگی به سگ سیاه همیشه دلخورم میکند، چون حسوحال گوگولی بودن به افسردگی میدهد. انگار موجودی است که میشود بهش قلاده زد و راهش برد، مثل سگ. شاید بعضی… ادامه »افسردگی سگ سیاه نیست، اقیانوس قیر است
تشبیه افسردگی به سگ سیاه همیشه دلخورم میکند، چون حسوحال گوگولی بودن به افسردگی میدهد. انگار موجودی است که میشود بهش قلاده زد و راهش برد، مثل سگ. شاید بعضی… ادامه »افسردگی سگ سیاه نیست، اقیانوس قیر است
دختر بلندبالا و موخرماییِ دانشکده که تماشای راه رفتنش مشغولیتِ اصلی تمام ورودیها، عموم کارمندان و برخی استادان بود، با منِ سال اولی چفت شده بود. برای جماعتی سوال… ادامه »در باب مشت زدن به در و دیوار
سایهی پرنده از کبوتر بزرگتر بود. مظنون شدم. کمی سرم را خم کردم و از باریکهی میان پردهی نارنجی و دیوار، کلهی کلاغِ دودزدهای را دیدم که از یک طرف… ادامه »زاغک گردویی را با منقار گرفته بود
مشتریها در رستوران نشستهاند و هرکدام چیزی سفارش دادهاند. یکی ترجمهی شعر میخواهد، یکی ترجمهی کتاب، یکی نمایشنامه میخواهد، یکی رمان، یکی داستان کوتاه. یکی شعر عاشقانه سفارش داده، یکی… ادامه »مغزم آشپزخانهای است که بی سرآشپز مانده
به بیست سال گذشته که نگاه میکنم واقعاً احساس قدرشناسی عمیقی میکنم نسبت به تمام کسانی که کمکم کردهاند کتاب ترجمه کنم و بنویسم. چه خوشنودم که این چند عنوان… ادامه »فهرست کتابهایم، به مناسبت نمایشگاه کتاب
اگر حوصلهی دیدن ویدئو رو ندارید؛ میتونید متن رو بخونید؛ تقریبا کمو بیش همون محتواس و به یک سوال اساسی جواب میدیم: چطوری و بر چه اصولی مصرف کافئین رو… ادامه »بالاخره کافئین روی خلاقیت اثر مثبت داره یا منفی؟
زندگی در ایران مبارزهای بیپایان است. حریف قدرتمند است، داور طرف حریف است، و اکثر اوقات ما گوشهی رینگ مشت میخوریم، هر از گاهی مشتی هم میزنیم. مبارزهی ما راند… ادامه »چاپ دوم از آرامش به سبک راهب جنگلی منتشر شد
مت هیگ متولد 1975 است، یعنی به عبارتی هفت سال از من بزرگتر است. مشهورترین نکته در مورد مت هیگ این است که در 24 سالگی از شدت افسردگی دچار… ادامه »آشنایی با مت هیگ نویسنده کتابخانه نیمه شب به مناسبت چاپ سوم در نشر ثالث
این یادداشت در مورد شهر شرنگ به قلم خانم شریعتزاده، قبلا در روزنامه آرمان ملی منتشر شده، اما در روزنامه بنا به ملاحظاتِ این دوره ـ چنان که افتد و… ادامه »تهران، شهرِ خون ( نقدی بر شهر شرنگ به قلم شراره شریعتزاده)
مادرم که تلفن زد از خانه خیلی دور نبودم. پرسیدم:«چی شده؟» خورشید تازه به شیبِ غروب افتاده بود و آفتاب هنوز بود. گفت:«شلوغ شده تو کوچه، سر و صدا میاد… ادامه »گزارش یک خودسوزی ناموفق