این یادداشت در مورد شهر شرنگ به قلم خانم شریعتزاده، قبلا در روزنامه آرمان ملی منتشر شده، اما در روزنامه بنا به ملاحظاتِ این دوره ـ چنان که افتد و دانی ـ عنوان یادداشت به «دل پر شهر شرنگ از تهران» تغییر کرده و فرازهایی از آن هم حذف شده، در نتیجه یادداشت را با عنوان اصیل و متن کامل در سایت خودم منتشر میکنم.
شهر شرنگ را میتوانید از همین سایت هم بخرید.
-
شهر شرنگتومان38,500
وقتی قرار است سنگ روی سنگ بند نشود فرقی نمیکند که آن سنگ الماس سیاهِ ده میلیون دلاری باشد یا سنگی که از آسمان باریده باشد. سنگ از هر نوعاش، پشتاش خون خوابیده. میتواند خون بیگناهی وسط خیابان انقلاب باشد یا ویلایی در شهریار.
یعقوب راوی رمان”شهر شرنگ”که دل پُری از تهران و سنگریزههایی که به سرش ریخته شده دارد، قصهی سنگی را تعریف میکند که به خاطرش دانه درشتهای شهر به جان هم افتادهاند.یعقوب از آن راویهای به یاد ماندنی است که مدام غر میزند و همهی بدبختیهایش را زیر سر تهران میداند. او با فیلتر خودش به آدمهای شهر نگاه میکند و به آنچه میگوید اعتقاد دارد.
با لحن ساده و دلنشین میگوید:”از پایین تا بالای شهر معامله اصله و بقیه چیزا فرع، تهرانیا به هفتادودو تا زبون حرف میزنن، ولی همه زبونا به یه زبونِ اصلی ترجمه میشه: زبونِ پول.”
امین حسینیون، بدون هیچ اضافه گویی قصه را شروع میکند. زنی به نام ثریا، مارک پوش، نزد یعقوبِ” کار را بنداز”میرود. در ازای مبلغی از او میخواهد تا دختر گمشدهاش را پیدا کند. یعقوب خوب میداند که آخرین درِ کوچهی بن بست است و وقتی کسی به سراغش میآید یعنی همهی درها را قبلش زدهاست. کار راحتی در پیش ندارد اما به این پول برای خرید آرزویش یعنی یخچالی که همیشه پُر باشد نیاز دارد و این شروع ماجراست.”بیش تر وقتا زندگی بی هماهنگیِ بازی رو به هم میزنه.”
“شهر شرنگ”علاوه بر اینکه رمانی در ژانر جنایی است طنز تلخ تهران امروز است. اگر رمان را از نگاه جنایی بررسی کنیم احتمال لو رفتن داستان وجود دارد. اما میتوان رمان را از نگاه جامعه شناختی و انگیزهی افراد دید که به بعد روانشناسی آدمها پرداخته. رمان از نگاه طنز تلخ تهران قابل بحث است.تهرانی که”تختهی پرش با شیب تنده. آدماش تند تند رکاب میزنن تا از پایین برسن اون بالا و بپرن برن آن ور آب. تهرانی که اگه رکاب نزنی سر جات نمیمونی سُر میخوری میری پایین. جهنمی میشه که ته نداره.”
نویسنده در خلق شخصیتهای جذابِ خاکستری مثل یعقوب و همچنین پولدارهایی که تکرارشوندهی شخصیتهای مرفهِ رمانها و فیلمها نیستند، موفق بوده. هر شخصیت نماد قسمتی از جامعه است. یکی از شخصیتهای جذاب سامان سنجاق است قماربازی که دنبال بردن نیست.بخشنده است. بازی میکند چون دوست ندارد چیزی اضافه داشته باشد.
قصهی شهرشرنگ از یک آرزوی کوچکِ راوی همان داشتن یک یخچال همیشه پُر شروع میشود که در آخر با یعقوبی که برای یک لشکر میتواند یخچال بخرد روبرو میشویم، گرچه سرگردان که نمی داند این برد است یا باخت. یعقوب مثل همهی آدمهای بلاتکلیفی است که آلودهی این شهرند. و جایی برای غیب شدن غیر رفتن به درون این کلاه سیاه گشاد را ندارند. شهری که هم خرگوش از توی آن بیرون میآید و هم دستهگل پلاستیکی.
یکی از نکات مثبت این رمان استفاده از المان و نشانهها در فضاسازی است که شاید در رمانهای این ژانر کمتر به این نکته توجه شود. مثلا در جایی که یعقوب به خانهی ثریا میرود در توصیف خانه و خودش میگوید:”لونهی من کجا، این خونه کجا. عکسم افتاده بود تو شیشهی آکواریوم، هشت پا چسبیده بود رو صورتم.”
و یا میگوید:”تهران هیچ وقت کامل تاریک نمیشه همیشه چندتا چراغ چند گوشه روشنن که نمیذارن تکلیف یه سره بشه. همیشه هم سایه هست و هم نور. منم همیشه تو سایهم.”
رمان “شهر شرنگ” روایتی خواندنی از اتفاقاتی است که فقط در یک خط تیتر میشوند و کسی خبر از پشت پرده آن ندارد. رمانی که به درستی از المانهای یک رمان ژانر جنایی استفاده کرده. خواننده را گول نمیزند بلکه در کنار یعقوب شانس برابری برای حل معما به آن میدهد. او از هیچ بعد احساسی و عاشقانه برای جذاب شدن روایتش استفاده نمیکند. همهی سرنخها را نشان میدهد و با دلایل قابل باور برای خواننده روایت را پیش میبرد نه از روی اعتراف و شاهدی از غیب.
تکههای پازل زیر متن در فصل بیستم تکمیل میشود. جایی که خطی نامرئی دور دختری به نام صحرا زیر پل کالج در خیابان انقلاب کشیده. کشف این تکهها در رمان لذت خواندنش را بیشتر میکند:”درد از شست پام تا فرق سرم میپیچید. به دستگیره چنگ میزدم. خیابونا و آدما رو درست نمیدیدم. از حال رفتم. تو هذیونو درد خودمو دیدم که تو حیاط خونه بالا سر مادرم نشستم و زار می زنم. مادرم مرده بود، من موهای سربیشو ناز میکردم. سرمو گردوندم، حالا وسط چارراه ولیعصر نشسته بودم و سر جنازه صحرا رو پام بود و گریه میکردم. صدای قارقار کلاغ شهرو گرفته بود. موی صحرا خوش بود، خوشترین زندگیم. چشمم افتاد به یه رد سرخ، سرخی رو دنبال کردم، از دو تا جوب دو طرف ولیعصر خون جوشید،ولیعصر خون شد، سرخ شد. صدا می اومد، برگشتم رو به جنوب دیدم سیل خون از پایین میآد بالا. صحرا رو بغل کردم، یه دستم زیر شونههاش و یه دستم زیر زانوهاش، دویدم سمت پل کالج که غرق خون نشیم. یه سنگ افتاد وسط خیابون انقلاب. نگاه کردم به آسمون. سنگ میبارید. انقلاب پر از سنگ شد. بوی سوختگی دماغمو پر کرد. تندتر دویدم. از دو طرف پل کالج سیل خون اومد، از پشتو جلو خون بود، غرق خون شدیم. سرمو از حوض کوچیک خونه آوردم بیرون. بابام کمربندو دور سرش میچرخوند. سگک خورد تو صورتم. دنیا سیاه شد.”
تهرانِ “شهر شرنگ” تهران سیاه و سفید است که گاه سطلی از خون در خیابانهایش ریخته میشود. عدهای هم هستند همیشه نقاش و به نفع منافع خودشان قلم در این رنگ میزنند و مثلا شهر را زیبا میکنند. شب نشده سوار ماشینهایی که شیشههایش رنگ شده از مسیر بیآرتی میگذرند تا فردایی دیگر و نقاشی دیگر. تهران شهر نقاشان است هرکس رنگی و بومی.
- جستار شبنوردی : نگاهی به تحول معنایی شب در ادبیات فارسی
- معرفی فیلم: دپارتمان کیو؛ سری فیلم جنایی دانمارکی
- کتاب صوتی داستان کوتاه خواب اثر اسماعیل فصیح از مجموعهی «عقد و داستانهای دیگر» چاپ 1357
- گفتگوی مفصل و عمیق ناصر تقوایی با احمد شاملو در حضور آیدا و محمود دولت آبادی
- وقتی کتابی چندین بار ترجمه شده؛ با چه معیاری تصمیم بگیریم کدوم بهتره؟