پرش به محتوا

نقد و نگاهی به مجموعه داستان باغ واژگون اثر سروش چیت‌ساز

روز 14 اسفند 403، در کتابفروشی ثالث شعبه‌ی آپ‌آرت‌مان، به عنوان منتقد در جلسه‌ی رونمایی از مجموعه داستان باغ واژگون چند دقیقه‌ای صحبت کردم، اینجا همان نکات و موارد را به شکل منسج‌تری نوشته‌ام که در دسترس باشد، چون بعید می‌دانم فیلم جلسه جایی منتشر شود. مجموعه داستان باغ واژگون، به قلم سروش چیت‌ساز را نشر ثالث در 165 صفحه منتشر کرده است و می‌توانید به سادگی از سایت خودِ نشر ثالث تهیه‌اش کنید. [لینک خرید مجموعه داستان باغ واژگون]

مجموعه‌ی باغِ واژگون هفت داستان کوتاه دارد، که به شرح زیرند، و برای هرکدام یکی دو جمله شرح می‌نویسم تا با فضای کلی باغ واژگون آشنا شوید.

داستان‌ها:

  1. حرف بزن میکاسا: ارتباط یک پسر نوجوان با روستای آبا اجدادی‌اش و ناتوانی‌اش در همراهی با جامعه‌ی روستا.
  2. ‌آستین سوم: مردی که وسط کمرش یک دست سوم رشد می‌کند و مجبور است با آن دست سوم کنار بیاید.
  3. نگاه خیره‌ی تنتان: مردی به روستای اجدادی‌اش برمی‌گردد و از طریق آیینی مرگبار با فضای باستانی روستا و ارتباطش با اساطیر و جهان کهن مواجه می‌شود.
  4. هیچ جز استخوان: هواپیمایی سقوط کرده و تنها بازمانده‌ی این سقوط اسیر یک قبیله‌ی بدوی ناتوان از تولید صدا می‌شود.
  5. زورق زرین: در شهری که آدم‌ها برای بازگشت حافظه‌شان طبل می‌زنند، دندان‌پزشک خسته‌ای با کمک حشره‌ای طلایی دنبال عشق گمشده‌اش می‌گردد.
  6. نفی بلد: داستان مردی که همسایه‌هایش در مجتمع با دسیسه و توطئه واحدش را زیر قیمت می‌خرند و بیرونش می‌کنند و در فضایی شبیه آثار کافکا می‌گذرد.
  7. برخیا: داستان زنی وسواسی که با سنگ پایش رابطه‌ای وسواس‌گونه برقرار می‌کند و در تاروپود رابطه‌ی مسموم با مادرش و رابطه‌ی ناکارآمد با شوهر و فرزندانش و بیگاری برای پدرش گرفتار شده.

 

حالا که با داستان‌های باغِ واژگون آشنا شدید، می‌توانیم به نقد و بررسی بپردازیم. اولین نکته این است که به نظرم خواندن باغ واژگون برای افرادِ زیادی متعصب مناسب نیست. اگر ذهن بازی ندارید و زودرنجید به نظرم سراغ این مجموعه داستان نروید. منظورم فقط تعصبات مذهبی و سیاسی و امثالهم نیست، تعصب روی ساختارهای داستان، روابط انسانی، بنیاد خانواده، پاکیزگی و … هم در این چارچوب قرار می‌گیرند زیرا به نظرم مهم‌ترین تلاشِ مجموعه داستان باغ واژگون به چالش کشیدن ساختارهای شناخته شده‌ی جامعه‌ی انسانی است.

الگوی داستان‌های باغ واژگون با هم شباهت دارند: در هر داستان انسانی در جامعه‌ی خودش غریب افتاده، این انسانِ غریب‌افتاده با پدیده‌ای شگفت و ناخوشایند مواجه می‌شود و در نهایت آن را به نحوی می‌پذیرد. پذیرش فاجعه. امرِ شگفت در باغ واژگون هیچ‌جا خوشایند نیست. ناخوشایندی شگفتی را چگونه باید تعبیر کرد؟ به نظرم تعبیرش به تک تک خوانندگان برمی‌گردد، اما نظر شخصی من این است که می‌توانیم به گریزناپذیری فاجعه تعبیرش کنیم.

هفت داستانِ باغ واژگون طیف متنوعی از انواع جامعه‌ی انسانی را پوشش می‌دهد. داستان‌های زورق زرین و آستین سوم در کلان‌شهری شبیه تهران می‌گذرند. داستان نفی بلد در جامعه‌ی کوچکترِ یک مجتمع ساختمونی، و داستان برخیا در یک خانواده‌ی به ظاهر خوشبخت. در کنار این جوامع مدرن، داستان‌های روستایی هم داریم. حرف بزن میکاسا در روستایی معاصر می‌گذرد و داستانِ نگاه خیره‌ی تنتان در روستایی کهن که انگار از زمان اساطیر اولیه ثابت مانده، و داستان هیچ جز استخوان رسماً در قبیله‌ا‌ی بدوی می‌گذرد، یعنی کهن‌ترین و اولیه‌ترین شکل جامعه‌ی انسانی. می‌توانیم بگوییم که از اولیه‌ترین تا پیشرفته‌ترین ساختارهای جامعه‌ی انسانی در باغ واژگون تجربه می‌شوند و هیچکدام جالب و دلنشین نیستند.

ارجاعات به فن‌آوری‌های امروزی در باغ واژگون به شدت محدود است، یعنی انگار داستان‌ها قبل از دوران اینترنت و گوشی هوشمند رخ می‌دهند و مثلا خبری از جی پی اس و لوکیشن و اینستاگرام نیست. مثلا در داستان زورق زرین قهرمان دنبال زنی می‌گردد، ولی هیچ شبکه‌ی اجتماعی‌ای نیست، در حالی که ما در زندگی روزمره اولین راهمان برای پیدا کردن آدم‌ها اینستا و تلگرام است. در داستان نفی بلد هم خبری از فن‌آوری نیست، مثلا مرد خانه‌اش را آنلاین آگهی نمی‌کند و متکی به بنگاهی محل است. فکر می‌کنم به‌روزترین اشاره در داستان نگاه خیره‌ی تنتان است که به قهرمان ایمیل می‌زنند. غیاب فن‌آوری قرن بیست‌ویکم ویژگی عجیبی برای نویسنده‌ای امروزی است ولی فکر می‌کنم می‌توانم توضیحش بدم.

تمام داستان‌های باغ واژگون، به نوعی نشان دهنده‌ی ارتباط جهان امروز ما با جهان کهن هستند. از اسم مجموعه داستان و اسم داستان‌ها، تا نقل قول‌های آغاز داستان‌ها از تاریخ بلعمی و مکبث و …، همه نشانه‌ی علاقه‌ی سروش چیت‌ساز به آشکار کردن پیوند تازه و کهن است. ارتباط با جهان کهن در سطح کلمات مشاهده می‌شود، کلماتی مثل هُردود و دُروگ وارد داستان‌های امروزی می‌شوند و توصیفاتی که حالتِ اساطیری و کهن پیدا می‌کنند. عناصر داستانی مثل طبل، و روستایی بدون ارتباط با جهان مدرن، یا قبیله‌ی بدوی. یعنی به نظر می‌رسد سروش چیت‌ساز تلاش کرده تا زیستِ تاریخی ما را آشکار کند. به هر حال وقتی یک ایرانی می‌گوید:«دروغ»، کلمه‌ای را به کار برده که دست کم دو هزار سال قدمت دارد.

از خلال ارتباط دنیای نو و کهن، جهان‌های تازه و غریبی ساخته می‌شوند که بهترین مثالش هیچ جز استخوان است. هواپیمایی سقوط کرده و مردی افتاده وسط قبیله‌ای بدوی و عجیب. حتی در داستان نفی بلد که به نظرم رئالیستی ترین داستان در مجموعه‌ی باغ واژگون است، باز هم با جهانی غریب و شگفت‌انگیز و مرموز مواجهیم که مرا به یاد فیلم‌های میشائیل هانکه انداخت.

عنصر پررنگ دیگر در تمام داستان‌‌های باغ واژگون ناتوانی در برقراری رابطه است که طیف کاملی را پوشش می‌دهد. از ناتوانی کامل در تولید صدا میان قبیله‌ی داستان هیچ جز استخوان آغاز می‌شود تا می‌رسد به خانمی که قهرمان داستان برخیاست و هرچند زبان دارد، نمی‌تواند حرفش را درست به شوهر و فرزندانش منتقل کند. این عدمِ برقراری رابطه‌ی درست منجر به ساخت روابط انسانی ناکارآمد می‌شود. آدم‌هایی که نمی‌توانند حرف بزنند، یا منظورشان را بگویند یا حافظه‌ی سالمی ندارند، در نتیجه قهرمان از برقراری ارتباط با جامعه عاجز می‌شود و در نتیجه نمی‌تواند به سمت پیروزی حرکت کند. تمام قهرمان‌ها در مجموعه داستان باغ واژگون، در جدول تقسیم‌بندی کنش قهرمانی نورتروپ فرای در دسته‌ی کنایی [آیرونیک] قرار می‌گیرند. اینکه چنین ویژگی‌هایی در چارچوب سلیقه‌ی شما قرار می‌گیرند یا نه، سوالی است که فقط خودتان می‌توانید به آن پاسخ دهید.

اگر شما هم مجموعه داستان باغ واژگون اثر سروش چیت‌ساز را خوانده‌اید نظرتان را حتماً بنویسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *