اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد میکنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)
یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)
که بیشتر در ارتباط باشیم.
کارکردن با افسردگی: اگر خودت را نمیکشی زندگی کن.
با بهزاد طالبی در مورد مطلب قبلی «کار کردن با افسردگی: اوضاع قابل بدتر شدن است» بحثی داشتیم. اصرار داشت ما افسرده نیستیم. شاید صفت افسرده به عنوان یک بیمار حرفهای برای ما مناسب نباشد، من هم اصراری ندارم که افسرده را به معنای کلینیکی و پزشکیاش به کار ببرم. و میزان افسردگی هم ثابت نیست. بعضی روزها خیلی حرفهای بیدار میشوم، و حتی ورزش صبحگاهی هم میکنم. بعضی روزها هم سه ساعت طول میکشد از تخت برسم به کتری، و سه ساعت طول میکشد ارادهام را جمع کنم و یک خط بنویسم. من شخصا همیشه در نوسان به سر میبرم و یک جایی بین همین نوسان باید بالاخره کارم را هم پیش ببرم. خلاصه من نظرم خلاف نظر بهزاد است، بهزاد میگوید هرکس به خودش بگوید افسرده، در واقع افسرده نیست، من میگویم حرف مردم را باید قبول کرد. بالاخره یارو که ادعای افسردگی دارد، لابد افسرده است!
اما در یادداشت قبلی به اینجا رسیدیم که اصلا وقت افسردگی زندگی به نظرت بی ارزش است! و اصل بعدی که از تیتر مطلب هم مشخص است ناظر به همین نکته است.
اگر خودت را کشتی که هیچ، ولی اگر نکشتی، زندگی کن چون همینطوری نمیمیری.
من خودم از دسته آدمهایی بودم که در سن بیست سالگی اصلی تصوری از سی سالگی نداشتم. باورم نمیشد به سی برسم، مطمئن بودم که می میرم. ولی یک جایی حدود شیش سال قبل بود که فهمیدم نخواهم مرد. یعنی اگر خودت خودت را نکشی، بلا ملای عجیب و غریبی هم سرت نیاید، تا هفتاد سالگی را راحت میروی. اگر مثل من آدم نسبتا محتاطی باشی و چپ و راستت را وقت گذر از خیابان نگاه کنی، ورزش هم بکنی نمور به نمور، احتمالش بیشتر هم میشود. به این ترتیب قضیه خیلی ساده است، اگر به هر دلیلی خودت را نمیکشی، گزینهای جز زندگی وجود ندارد. حالا تو که افسردهای و هی ناله میکنی، بالاخره یک کاری در این دنیا لابد هست که احساس میکنی استعدادش را داری، همان کار را بکن. (اینها گفتگوهای درونی من با خودم است).
قبول دارم این استدلال کمی ضعیف است. اما صادقانه باید بگوییم که یکی از دلایل عمومی افسردگی در ایران سرخوردگی بسیار شدید و روزانه است، حالا اگر بتوانی به خودت بقبولانی که قرار نیست بهترین کار دنیا را بکنی شاید ساده تر هم بشود. ولی در هر حال واقعیت تغییر نمیکند، تو زندهای، و بهتر است زندگی کنی، حد اقل در حالت کمینهاش. یک روش بسیار مناسب برای گذران زندگی هم کار کردن است، نهایتش این که کار را جدی نگیر، خوش خوشان کار کن. ولی یک بار برای همیشه تکلیفت را با خودت معلوم کنی به نظر من بهتر است، زنده میمانی یا نه؟
البته منظور من این نیست که دیگر به خودکشی فکر نکنی، یا اصلا به ذهنت خطور نکند. اما اقلا تکلیفت روشن باشد که فعلا جزء اولویت های زندگی ات نیست. وگرنه که بالاخره آدم عاقل و سالم از این فکرها هم می کند.
هه.. منم تا همین اواخر فکر میکردم خوش شانس تر از اونم که به 30 برسم
بله
🙂
تو پرسه هام ، روی توییتر ، پیدا شدید
یه توییت بود راجع به نقاش شدن
….. کمکی نمی کنه
Ss
حرف شما رو می پذیرم بدون آزمایش
ممنون
Jaleb bood
ممنون
بازتاب: کار کردن وقت افسردگی: کمک خواستن جرم نیست | Writing in-between
من شخصا همیشه در نوسان به سر میبرم و یک جایی بین همین نوسان باید بالاخره کارم را هم پیش ببرم.
(حالا که دوباره این متن رو خوندم . این قسمت از متن برام پررنگ شد)
حالا اگر بتوانی به خودت بقبولانی که قرار نیست بهترین کار دنیا را بکنی شاید ساده تر هم بشود. ولی در هر حال واقعیت تغییر نمیکند، تو زندهای، و بهتر است زندگی کنی.
؟؟؟؟؟!!!!!!!
اینکه همه ما مجبور نیستیم بهترین باشیم هم خودش نکته ی مهمی است قبول دارم
بازتاب: کار کردن وقت افسردگی ـ چهار: روی کرده ها تمرکز کن - Writing in-between