One summer night by Ambrose Bierce
داستان جمعه این هفته هم داستان کوتاه دیگری از آمبروز بیرس است با یک شوخی مرکزی و فضایی وحشتناک. شاید بشود حتی این داستان را گروتسک هم صدا کرد. آمبروز بیرس که معرف حضورتان هست قبلا داستانی از او را در همین سایت خوانده اید. داستان تدفین جان مورتونسون که مثل همین یکی خیلی هم وجه کمدی و طنز جالبی دارد. داستان یک شب تابستانی قبلا هم با ترجمه من در روزنامه شرق چاپ شده است. ولی الان پیوندی به آن نسخه شرق در دست ندارم.
به هر حال این شما و این هم خوانش سریع و ساده داستان یک شب تابستانی:
این هم بخشی از متن داستان:
این واقعیت که هنری آرمسترانگ زیر خاک بود به نظر خودش مرگش را ثابت نمیکرد: همیشه قانع کردن او سخت بود. البته شهادت حواسش مجبورش میکردند اعتراف کند واقعا زیر خاک است. حالتش ـ صاف خوابیده به پشت، دستهایش که روی شکمش قلاب شده و با چیز شلی به هم بسته شده بودند ـ که البته خیلی ساده بدون خراب شدن کل موقعیت پاره شد. سکون جدی تمام وجودش، تاریکی سیاه و سکوت عمیق، مجموعه ای از شواهد بودند که او بدون هیچ اعتراض بیموردی میپذیرفت و نمیتوانست انکار کند…..
چند پیوند در مورد همین داستان:
یک شب تابستانی با ترجمه زهرا طراوتی
یک شب تابستانی با ترجمه محمدرضا قربانی
صفحه آمبروز بیرس در ویکی فارسی
بازتاب: تیتر روز – کسب درآمد از اینترنت و موبایل
سلام.ممنون بابت مطالب خوبتون.وب خیلی خوبی دارید
سلام
ممنون
نظر لطف شماست