این یادداشت که به رابطه کیکاووس و رستم و واکنش رستم به برخورد کاووس در داستان رستم و سهراب می پردازد قبلا در روزنامه بهار منتشر شده است. به پیوند زیر:
http://www.baharnewspaper.com/News/92/03/25/13025.html
و این هم خود یادداشت
شاه دیوانه
در شاهنامه پادشاه زیاد است، جمشید که دم از خدایی زد و ضحاک که ایرانیان را به ذلت کشاند. فریدون که دادگر بود و کیخسرو که در برف ناپدید شد، اما لقب «شاه دیوانه» تنها نصیب یکنفر است؛ کیکاووس. شاهی که به مازندران لشکر کشید و گیر افتاد و رستم نجاتش داد. به هاماوران لشکر کشید و گیر افتاد و رستم نجاتش داد. کسی که باعث مرگ پسرش سیاوش شد و کسی که غیرمستقیم عامل مرگ سهراب بود.
پهلوانان ایرانی در گفتوگو با گودرز، ریشسفید لشکر ایران اینطور از کاووس یاد میکنند: «به نزدیک این شاه دیوانه رو…» آنها میدانند کاووس دیوانه است، اما از او اطاعت میکنند چون شاه است. اما چرا پهلوانان ایرانی این حرف را پشت سر کیکاووس میزنند، آن هم وسط داستان رستم و سهراب؟ چون کاووس که به شدت از سهراب ترسیده گیو را به دنبال رستم میفرستد و از او میخواهد که اگر آب دستش است زمین بگذارد و بیاید به جنگ؛ اما رستم با چند روز تاخیر به اردوگاه شاهی میرسد. همین نافرمانی خیلی ساده زمینه برخورد او و کاووس را فراهم میکند. برخورد رستم، به عنوان پهلوان شماره یک با پادشاه، برخوردی که در نهایت در برابر گشتاسپ به زوال رستم و خاندانش منجر میشود. کاووس میگوید: «بگیرش ببر زنده بر دار کن…» این را درباره رستم میگوید، طبعا رستم با خشم بسیار زیاد تمام خدماتش به کاووس و پدرش کیقباد را میشمارد و با قهر از اردو میرود. گودرز وقتی نزد رستم میرود تا او را بازگرداند، میگوید: «تو دانی که کاووس را مغز نیست/ به تندی سخن گفتنش نغز نیست/ بگوید همانگه پشیمان شود/…» و البته بعدا میبینیم که پشیمان هم نمیشود. رستم هم در جواب گودرز میگوید: «چه کاووس پیشم چه یک مشت خاک/ چرا دارم از خشم او ترس و باک؟» قصدم برجسته کردن دوگانگی میان حرفها و رفتارهای پهلوانان ایرانی در داستان رستم و سهراب است. در دربار کاووس همه میدانند او اشتباه میکند. هم وقتی با رستم عتاب میکند و هم وقتی از دادن نوشدارو میپرهیزد اما هیچکس به او اعتراضی نمیکند. کاووس وقتی از دادن نوشدارو امتناع میکند استدلالش خیلی ساده است. از گودرز میپرسد چه کسی حاضر است دشمن خود را زنده نگه دارد؟ اگر سهراب و رستم با هم دست به یکی کنند، دیگر هیچکس جلودارشان نیست، نشنیدی که رستم مقابل جمع چطور به من توهین کرد؟ با این استدلال است که کاووس نوشدارو را از رستم دریغ میکند، سهراب میمیرد و ایران از یک جهانپهلوان در قواره رستم محروم میشود. گودرز در همان لحظه هم میداند که کاووس اشتباه کرده است و به رستم میگوید: «تو را رفت باید به نزدیک اوی/ که روشن کنی جان تاریکِ اوی.» قبل از اینکه رستم به کاووس برسد، سهراب
جان باخته است. و مهمترین کنش داستان رستم و سهراب در این لحظه اتفاق نمیافتد. رستم که تا اینجا کلی حرف زده و قهر کرده و گرد و خاک کرده بود، کوچکترین اعتراضی به این تصمیم کیکاووس پادشاه بزرگ ایران نمیکند.
در واقع شاه دیوانه و مستبد، از ترس قدرت گرفتن مهمترین پهلوانش، کسی که در واقع او را به قدرت رسانده است، به بخت خودش پشت میکند و این بیاعتمادی پادشاه به پهلوان، نتیجه پایانیاش شکست رستم فرخزاد در پایان شاهنامه است. به نظر میرسد در شخصیت کاووس یک بیاعتمادی وجود دارد. مشابه این بیاعتمادی را در داستان زال و رودابه درباره منوچهر دیدیم و بعدا در گشتاسپ خواهیم دید. اما شدیدتر شده است. هیچکس به کاووسی که به ریشه خودش تیشه میزند اعتراضی علنی نمیکند، بلکه همه پشتسر شاه دیوانه حرف میزنند. کاووس انتقام بسیار سختی از رستم میگیرد، نافرمانی چندروزه او را با مرگ سهراب جبران و رستم سکوت میکند.
سهراب آمده بود تا نظم جدیدی بر دنیا حاکم کند؛ نظمی که در آن رستم پادشاه باشد، نه شاه دیوانه و خودش به همراه پدرش عادلانه جهان را اداره کنند، اما رستم مدافع نظم کهن است و تا آخر هم مدافع نظم کهن میماند، حتی وقتی گشتاسپ علنا برای مرگش اقدام میکند. آیا تصمیم رستم درست است؟ باید سکوت و از نظم کهن دفاع کند؟ یا باید همینجا و بر بالین سهراب سکوتش را بشکند و نظم را بر هم زند؟ تصمیم رستم برای سکوت و باقی ماندن کیکاووس البته باعث مرگ دستپرورده خودِ رستم، سیاوش هم میشود. این هم یکی دیگر از کنایات شاهنامه است. رستم که کیقباد و کیکاووس را شاه ایران کرده بود، هرچه تلاش میکند برای خودش جانشینی دستوپا کند، نمیشود و بالاخره بیجانشین میمیرد. صحنه تقابل رستم و کاووس در داستان رستم و سهراب، یک صحنه منحصربهفرد در شاهنامه است که خواندنش بیشک تکاندهنده و جذاب است. اما این تنها وجه جالب داستان رستم و سهراب نیست، به نظرم مسئله تعلیق و غافلگیری، پیوندی بودن شخصیت سهراب و شخصیتهای زن بسیار خاص داستان رستم و سهراب هم تاملبرانگیزند.
بازتاب: شاهنامه روزگار ما ـ کنایه در رستم و سهراب | Writing in-between