یکی از کلیدواژههای اصلی دوران ما لاکچری است. رستوران لاکچری، خانه لاکچری، حتی مدل مو لاکچری، همه چیز باید لاکچری باشد تا معنی پیدا کند. اشراف دیگر نمیتوانند فرزندانشان را به مخفیکاری قانع کنند و هر روز از گوشهای سری پرباد بالا میآید. عروسِ فلان کس، پسرِ بهمان کس، ژن خوبِ یکی و ویلای چند هزار متری آن یکی آشکار میشوند. این جوانها از نمایش ثروتشان لذت میبرند.
اشرافیت جدید اما تعریفی بسیار سطحی از مفهوم لاکچری دارد، پورشه، رولکس و نهایتا بنتلی، برایش مهم نیست که سازندگان بنتلی و رولکس از روی مبلهای چرمی کتابخانههایشان دنیا را اداره میکنند نه از روی تشکهای بادی شناور در استخر با شلنگ قلیان کنج دهن. کتابخانه بخش ثابت عمارتهای اشرافی انگلیسی بوده و هست و «جناب لرد در کتابخانه منتظر شماست.» دیالوگ تکراری قصههای انگلیسی است، از بچگی آن کتابخانههای عظیم چند طبقه برای من تعریف اشرافیت بود. کتابخانههایی که برای رسیدن به طبقه بالایشان باید از نردبان بالا رفت. کتابخانهی دانشکده سینماتئاترِ دانشگاه هنر حدود سی هزار عنوان کتاب دارد، به نظرم کتابخانهی عمارت دانتون، در سریال محبوب دانتون ابی (برای آشنایی با سریال این یادداشت را بخوانید)، بیشتر از این کتاب داشته باشد.
یادم هست اولین بار که دیو و دلبرِ دیزنی را دیدم از صحنهای حیرت زده شدم. دیو میخواهد محبتش را اثبات کند و با مشورت اطرافیانش هدیهای خاص انتخاب میکند. هدیه چیست؟ کتابخانهی قلعه. آن زمان به خودم گفتم چقدر عجیب که دیوها کتابخانه هدیه بدهند، در همان قصه گاستون هم هست که شخصیت کتاب نخوان و قمپز درکُن و به قول جوانها شوآفی است. طبیعی است که گاستون آخر قصه تبدیل به دیو شود، و دیو تبدیل به آدم.
مدت زیادی است که فکر میکنم چی خوشحالم میکند، برای رسیدن به جواب خودم را در وضعیت آسایش مطلق تخیل کردم، جایی که امکانات بینهایت در اختیارم باشد، به قول معروف بهشت. بهشتِ من کجاست؟ دیدم اگر امکانات بینهایت در اختیارم باشد و هیچ مشکلی در جهان نباشد، نه گرسنهای باشد نه فقیری نه ظلمی، آنچه مرا خوشحال خواهد کرد ساخت کتابخانهای بیانتهاست، شبیه تخیل بورخس.
به این نتیجه رسیدم که اگر کتابخانه بسازم خوشحال خواهم شد، پس تصمیم گرفتم کتابخانه درست کنم.
امیدوارم به زودی بیشتر از این تصمیم خواهم بنویسم.
بازتاب: چرا کتابخانه نیمهشب را ترجمه کردم؟ – Writing in-between