آغاز برادر کشی در شاهنامه/ امین حسینیون
این یادداشت در شماره یک مجله شهر کتاب با عنوان برادرکشان در شاهنامه منتشر شده است.
طرحِ داستانیِ اصلی که دورانِ پهلوانی را در شاهنامهی فردوسی میسازد، نبرد میان ایران و توران است. بسیاری از داستانهای اصلی شاهنامه داخل همین طرح قرار میگیرند: رستم و سهراب، سیاوش، داستان فرود سیاوش، دوازده رخ، بیژن و منیژه و … . بخش اول نبرد میان ایران و توران به بهانهی قتلِ ایراج آغاز میشود. بعدها کینخواهی سیاوش اضافه میشود و در بخشِ سوم جنگی دینی شکل میگیرد. الان حرف از شروعِ این جنگ است.
پس از حماقتِ بزرگان ایران و سرنگون کردن جمشید با آوردنِ ضحاک؛ کاوه علیه ضحاک قیام میکند. درفش کاویان را برمیافرازد و میرود و فریدون را مییابد. کنار او میایستد و او را در جنگ حمایت میکند تا بالاخره پیروز میشود. بعد دوران پادشاهی فریدون آغاز میشود. بگذریم که کاوه در غبار گم میشود و جز در ابیاتی چند به سرنوشت او اشاره نمیشود، فریدون بالاخره صاحب سه پسر میشود از دو دخترِ جمشید. هیچ اسمی رویِ پسرها نمیگذارد تا بزرگ میشوند و با سه دختر پادشاهِ یمن ازدواج میکنند. تازه در این مرحله است که فریدون پس از آزمودنِ آنها با جادو برایشان اسم انتخاب میکند. از این هم میگذریم که فریدون تبدیل به اژدها میشود که جایش یادداشتی دیگر خواهد بود. برادر بزرگتر سلم، برادرِ وسطی تور، و کوچکترین برادر ایرج نام میگیرد. ایرج از دو برادرِ دیگر رشیدتر و عاقلتر و خردمندتر هم هست. در ضمن مادرش هم با دو تایِ دیگر فرق میکند. فریدون که پیر میشود، سرزمینهایش را بین سه پسرش تقسیم میکند. توران را به تور میسپرد و روم را به سلم و ایران را به ایرج که کنارِ دست خودش باشد. سالی چند که میگذرد و مویِ فریدون سپید میشود سلم و تور طمع میکنند برایِ گرفتنِ ایران. به نظرشان این تقسیم به حق نبوده است و باید تغییر کند. نامه مینویسند. لشکر جمع میکنند و به سمتِ ایران میآیند. فریدون پیر است و نظرِ شاه جوان مهم است. ایرج میگوید:«چو بستر ز خاکست و بالین ز خشت/ درختی چرا باید امروز کشت/ که هرچند چرخ از برش بگذرد/ تنش خون خورد بار کین آورد/نباید مرا تاج و تخت و کلاه/ شوم پیشِ ایشان دوان بی سپاه» تقریبا عاقلانهترین پاسخ ممکن. ایرج ترجیح میدهد تاج و تخت را از دست بدهد ولی برادرانش را نکشد تا کینهای پیش نیاید پس به نزدیکِ سلم و تور میرود. ایرج فقط دو گزینهی دیگر دارد، با برادرانش بجنگد و شکستشان بدهد یا همه چیز را رها کند و بگریزد. مشابه این انتخابها در داستانِ رستم و اسفندیار پیشِ رویِ رستم هم هست: تسلیم، جنگ، فرار. ایرج اولی را انتخاب میکند. چه میشود؟
در اینجا فردوسی مهارتش را به رخ میکشد. کنشِ ورودِ بیسلاحِ ایرج به اردویِ برادرانش چنین واکنشی برمیانگیزد:«دو دل پر ز کینه، یکی دل به جای/ برفتند هر سه به پرده سرای/ به ایرج نگه کرد یکسر سپاه/ که او بد سزاوارِ تخت و کلاه/ سپاه پراگنده شد جفت و جفت/ همه نام ایرج بد اندر نهفت/ که هست این سزاوارِ شاهنشهی/ جز این را نزیبد کلاهِ مهی.» سلم که متوجه فکر لشکر شده است شب با تور خلوت میکند و میگوید اگر همین الان حسابِ ایرج را نرسی، ما را نابود میکند. فردا ایرج در خلوت سه نفرهی برادران خیلی صادقانه میگوید برادرانش را به تختِ ایران ترجیح میدهد. اما تور این رفتار را دوست ندارد:«نیامدش گفتارِ ایرج پسند/ نبد راستی نزدِ او ارجمند.» سلم و تور توهمِ توطئه دارند. فکر میکنند فریدون طبق نقشهی قبلی و به دلیل علاقه به ایرج سرشان کلاه گذاشت است در حالی که چنین نیست. همین توهمِ توطئه باعث میشود صداقتِ ایرج را هم طورِ دیگری تعبیر کنند. در برابرِ این دو برادر، ایرج در هر حال شانسی نداشت. اگر میجنگید برادرکش میشد، و حالا که نجنگید توسط برادرش کشته شد. به این ترتیب، زوال آغاز میشود.
کاربردِ داستانی این صحنه دادن حقی تاریخی به ایران در برابر توران است. از اینجا به بعد در تمام جنگها حق با ایرانیان است. این حقانیت در داستانِ سیاوش دوباره تجدید میشود و تا پایان ادامه مییابد. اما نکتهی دیگری هم هست؛ داستان برادرکشی نمیتواند پایانِ خوشی داشته باشد. سرنوشت شاهنامه همینجا رقم میخورد. این سرنوشت در پایانِ نبردِ بزرگ ایرانیان و تورانیان مشخص میشود. بعد از اینکه افراسیاب در دست آدمی معمولی از نوادگان فریدون کشته میشود ـ به دور از میدان جنگ. کیخسرو میرود و در برف ناپدید میشود. رستم مجبور میشود اسفندیار را بکشد و در شرایطی ناجوانمردانه جان میدهد. در پایانِ نبردِ ایران و توران، حسی از پیروزی وجود ندارد. در یادداشتِ بعدی به جنگ دوازده رخ که یکی از جنگهای پایانیِ ایران و توران در دورانِ افراسیاب خواهم پرداخت.
دو گزینهی دیگر را در دو داستانِ اصلیِ دیگر شاهنامه میبینیم. سیاوش پس از اینکه خلافِ فرمانِ کاووس عمل میکند و گروگانهای تورانی را نمیکشد، نه با شاه میجنگد نه تسلیمِ شاه میشود. به توران میگریزد. اما نهایتا قربانیِ میشود. رستم در برابر اسفندیار جنگ را انتخاب میکند، پیروز هم میشود اما او هم به مجازاتِ این گناه در چاهِ شغاد کشته میشود. به نظرِ من کشته شدنِ ایرج در چادرِ برادرانش نقطهی تعیین کنندهای است که پایانِ هر بخش از شاهنامه در تقارن با آن قرار میگیرد. آخرین پیروزیِ واقعا روحیه بخش و خوشحال کنندهی ایرانیان بر ضحاک اتفاق میافتد. پس از مرگِ ایرج زوال شروع میشود و تا پایانِ شاهنامه ادامه پیدا میکند. البته این نظرِ من است.