نقد تند
کتاب را می توانید از این جا دریافت کنید
«تعمیرکاران» اولین رمان پل هاردینگ، نویسندهی آن است. و همین رمان برندهی پولیتزر 2010 شد. البته هاردینگ مرد جوانی نیست و چهل و چهار ساله است. هاردینگ در رشتهی ادبیات انگلیسی تحصیل کرده و دورههای دانشگاهی نویسندگی را گذرانده است. رمان اولش «تعمیرکاران» را یک ناشر کوچک در آمریکا منتشر کرده، اما دومین رمانش را ظاهرا قرار است یکی از معتبرترین ناشرین آمریکایی منتشر کند. این رمان به سادگی در اینترنت یافت میشود، اگر به سادگی یافت نشود با کمی سختی یافت میشود.
خواندن «تعمیرکاران» کار سادهای نیست. رمان هم پیچیده است از نظر ساختار، و هم از نثر شاعرانهای بهره میبرد و احتمالا در چندین صفحهی اول گیج کننده خواهد بود. به علاوه به شدت فشرده است و این فکر که اطلاعات در صفحه اما به مرور چیزها آشکار میشوند و با کمک نثر شاعرانهی هاردینگ معنا پیدا میکنند البته این آشفتگی و پیچیدگی در «تعمیرکاران» توجیهی مناسب دارد. رمان با این جمله شروع میشود «توهمات جرج واشنگتن کرازبی، هشت روز پیش از مرگش آغاز شد.» و از همین جملهی اول، وارد دنیایی میشویم پر از وهم و در میان همین اوهام و افکار به مرور زندگی جرج میرویم و رابطهاش با پدرش هاوارد.
در طول رمان بخشهای بسیار طولانی مربوط میشود به زندگی پدر جرج، هاوارد یک فروشندهی دوره گرد است که با گاری کوچک و قاطرش سفر میکند و به جنگل نشینان و معدنکاران و امثالهم لوازم ضروری زندگیشان را میفروشد و اگر لازم باشد چیزی را ترمیم میکند. و جالب اینکه صرع هم دارد و حملههای عصبی او بخشی از بهترین توصیفات کتاب را میسازند. خود جرج در دوران بازنشستگیش تعمیرکار ساعتهای عتیقه شده است. در رمان توصیفات دقیق و عجیبی از همین ساعتها هم وجود دارد. ساعتهای ایرانی، مصری و اروپایی. اما این رمان چند ویژگی دارد که به نظر من بسیار جالب است. اول اینکه با وجود بازیهای پیچیده و تغییر راوی و غیره و ذلک و فضای وهم آلود عجیب و غریب در بسیاری از لحظات کتاب و نثر شاعرانه، روش نویسندهی رمان رئالیستی است.
شخصیتهای اصلی رمان، جرج و پدرش هاوارد هستند و ما این دو نفر را خیلی خوب میشناسیم. شغلشان، تحصیلاتشان، گرایشات مذهبیشان، احیانا تمایلات سیاسیشان، آرزوهایشان و دغدغههایشان. هاردینگ در طول کتاب با دقتی آزاردهنده به جزییات میپردازد و لحظات خاص. مثلا یک روز که هاوارد، پسرش جرج را در حال اجرای مراسم سوزاندن جسد یک موش کوچک به سبک وایکینگها در نزدیک خانه میبیند. اما از بیان کلیات به قول هولدن کالدفیلد، دیوید کاپرفیلدی هم نمیگذرد. او کلیات زندگی جرج را در یک پاراگراف خلاصه میکند. تحصیلاتش، شغلش، ازدواجش تا بازنشستگیش را. این روش رئالیستی در فضاسازیها و توصیفات کتاب هم حضور پررنگ و مشخصی دارد. اتاقی که جورج هشت روز آخر عمرش را در آن میگذراند به دقت توصیف شده است، همه چیزش از قالیچهی ایرانی تا ساعتهای عتیقه و صندلی جلوی شومینه وصف شدهاند جوری که به خوبی میتوان تابلویی دقیق از روی شرح کشید. همین دقت را مثلا در مورد حملات صرع هاوارد، وقتی که هاوارد در اثر حمله سرش را محکم به زمین میکوبد هم میبینیم. حتی وقتی خون همه جا را میگیرد و هاوارد نزدیک است انگشت پسرش را قطع کند، هاردینگ صحنه را قطع نمیکند و به جایی دیگر نمیرود. صحنه را تمام و کمال ارائه میکند.
این کامل بودن در ارائه، در ایدهی اصلی رمان هم به خوبی و به بهترین شکلی خودش را نشان میدهد. رمان با جرج که در بستر مرگش خوابیده است شروع میشود، ما در طول دویست صفحه گذر این هشت روز را میخوانیم. و داستان حتی با مرگ جورج هم تمام نمیشود. هاردینگ مراحل پس از مرگ را هم نوشته است. حرکت خون در بدن پس از مرگ را توصیف کرده است. جدا شدن روح از بدن را هم توصیف کرده است. حتی تجربهی جرج جدا از بدن خودش و حالت اقوامش در اطراف بسترش را هم نوشته است و نهایتا رمان را با دیدار جرج و پدرش پس از چند ده سال تمام کرده است.
پرداخت این خانواده و زندگیشان برای هاردینگ در همین رمان هم تمام نشده است. هاردینگ در رمان جدیدش به زندگی یکی از دخترهای جرج پرداخته است و رابطهی او را با پسرش مورد مطالعه قرار داده است. رمانی که احتمالا مثل همین «تعمیرکاران» ارزش خوانده شدن را خواهد داشت. این رمان به تنهایی برای حل کردن این مسئله که روش رئالیستی روشی منسوخ هست یا نه، کافی است. همچنین برای اینکه نشان دهد نثر شاعرانه تناقضی با پرداخت شخصیتها، توصیف مکانها و زمانها ندارد. و اینکه توهم و وهم آلود بودن ضرورتا نباید باعث از بین رفتن وضوح داستان شود و توجیهی برای خروج از دایرهی عقلانیت نیست. البته به نظر من جالبترین شخصیت کتاب گیلبرت است، مردی که تنها توی جنگل زندگی میکند و لباسش از پوست حیوانات است و وقتی از خود بیخود میشود اشعار ویرژیل را از حفظ به لاتین میخواند و دست آخر هم در تنهایی و در وسط جنگل میمیرد. اگرچه، جرج هم که در خانهی خودش میمیرد، تنهاست.
سلام جناب حسینیون
در سریال اقا وخانم سنگی یک دیالوگ گفته میشه که دقیقا توهین به همه
ایرانیان هستش.«شاهنامه اخرش خوشه» جمله ای هستش که نمی دونم توسط چه کسی ولی به قصد توهین ساخته شده.لازم به ذکر هستش که در کل شاهنامه ایرانیان پیروز هستند و اخر شاهنامه جایی هست که ایرانیان شکست می خورند.لطفا این یه جمله رو با همکاری اقای احمدلو حذف کنید.
ممنون
سلام دوست
کامنت شما هم از بابت دقت به بازنمایی ایران و ایرانی و هم از بابت دقت در تماشای سریال دلگرم کننده س و من متشکرم
اما متاسفانه با نظر شما در مورد این ضرب المثل قدیمی موافق نیستم. سجاد آیدنلو، پژوهشگر شاهنامه مقاله ای در مورد این ضرب المثل داره که در مجله بخارا منتشر شده و چند و چون این ضرب المثل رو توضیح داده
استاد شناخته شده تاریخ ایران ابراهیم باستانی پاریزی کتابی به اسم “شاهنامه آخرش خوش است” دارن که اگر به نظرشون این ضرب المثل توهین به ایرانیان بود قطعا اسم کتاب ایشون نبود.
در مورد برداشتها و تعاریف گوناگون در مورد این ضرب المثل به این لینک از ایسنا هم میتونید مراجعه کنید.
در سایت من میتونید چند یادداشت خودم در مورد شاهنامه رو بخونید و از علاقه من به فردوسی و اثرش مطمئن شید.
بازم ممنونم از حسن توجه شما