سینماگران اولیه، وارثین نقاشانِ غارها بودند. همان زمانی که عدهای کنار آتش داستان تعریف میکردند، کسانی هم بودهاند که با تصویر داستانشان را بازگو میکردند. میشود گفت دو نوع از داستانگویی در طولِ تاریخ همزمان با هم پیشرفت کرده اند. داستانگوییِ کلامی، که بعدها شاعران دورهگرد و نقالان راهشان را ادامه دادند. همزمان داستانگویی با نمایش هم شکل گرفت و پیشرفت کرد. در حالیکه تصویرسازان هم داستانهای ماندگارِ خودشان را تعریف میکردند. تحلیلهایی که از طرحهای رویِ دیوارهای تخت جمشید صورت گرفته خصلتِ رواییِ آنها را کاملا مشخص کرده است.[1] نقاشیها و مجسمههای متعدد بخشی از این سنت داستانگویی با تصویر بودهاند که با اختراعِ دوربینِ عکاسی شکل تازهای گرفت.
واقعیت این است که اختراعِ دوربینِ فیلمبرداری داستانگویی تصویری را به محبوبترین شکل داستانگویی در جهان تبدیل کرد. شاید به این دلیل که تماشا کردن، از شنیدن و خواندن سادهتر است. شاید برای اینکه امکانات پخش سینما از کتاب و تئاتر بهتر بوده است. به هر حال چندین سال طول کشید تا سینما تمامِ امکاناتِ تمامِ شیوههای دیگر داستانگویی را در خود جذب کند، اما همچنان داستانگویی با تصویر مهمترین ابزار سینما باقی مانده است. در حال حاضر، فیلم و سریال بدون تردید پرمخاطبترین شکلِ داستانگویی در جهان هستند، البته دیگر سینماگران فقط به تصویر متکی نیستند، کلام، موسیقی و تمام تکنیکهایی دیالوگی که از تئاتر می آیند، از ابزارهای سینماگر هستند. در عینِ حال هرچه زمان پیشرفته است امکاناتِ داستانگویی تصویری به تئاتر و موسیقی هم اضافه شده اند. واقعیت این است که در تئاترِ امروز تصویر هم به اندازهی کلام ـ در برخی موارد حتی بیشتر ـ تاثیرگذار است.
فیلمنامهنویس تلاش میکند تا عواطفِ شخصیتها، معانیِ صحنهها، و تعابیرِ عمیقِ داستانش را به تصاویری تاثیرگذار تبدیل کند تا روی پردهی عریض و در سالنِ تاریک تماشاچیان را تحتِ تاثیر قرار دهد. مثلا قرار است مردی خشمگین وارد خانهاش شود. در یک فیلمنامهی کم کیفیت، مرد پس از ورود به خانه خشمش را با فریاد اعلام میکند و میگوید من خیلی عصبانیام. در فیلمنامهای که بهتر نوشته شده باشد، کوبیدنِ در، شکستن بشقاب یا هر رفتارِ دیگری که متناسب با شخصیت باشد؛ عصبانیت را به تماشاچی نشان خواهد داد. در واقع، فیلمنامه نویس به جای اینکه داستان را برای تماشاچی بگوید، به تماشاچی نشان میدهد. فیلمنامه نویس داستان را مقابل چشمانِ خوانندگانش به تصویر میکشد. اما برای پرهیز از طولانی کردنِ بحث، بهتر است به اصلیترین سوال برسیم. ابزارهای اصلیِ فیلمنامه نویس چیست؟
میزانسن. (مطالعهی بیشتر در موردِ مفهوم میزانسن و مثالهایش)
هرآنچه در صحنه دیده میشود بخشی از میزانسن است، حتی بازیگر. فیلمنامه نویس با دقت و فکر، برای هر صحنه مکان و زمانِ خاصی را انتخاب میکند. وسایل خاص و مشخصی را در صحنه میچیند، بازیگران را در لباس های مشخص و وضعیت مشخصی در صحنه قرار میدهد. اگر بخواهم خلاصه بگویم، وضعیتِ شروعِ هر صحنه اگر با محتوایِ همان صحنه مطابقت داشته باشد، فیلمنامه نویس موفق بوده است. مثلا اگر قرار است یک زنِ خانه دار در یک مجادلهی کلامی بر شوهرش پیروز شود، چه بهتر که این مجادله در آشپزخانهی خانه اتفاق بیافتد. جایی که محلِ قدرتِ زنِ خانه دار است.
نمونهی درخشانی از میزانسن جایی است که در فیلم پدرخوانده، مایکل کورلئونه اعلام میکند باید پلیس فاسد را بکشند و حینِ بیان تصمیمش رویِ مبلی در مرکز تصویر می نشیند. این میزانسن با بازیِ عالی آل پاچینو و انتخابِ لباسِ مناسب تکمیل میشود، تا کنشِ اصلی صحنه در یک تصویر بیان شود: مایکل به مرکز قدرت خانواده تبدیل میشود.
شاید به نظر برسد با این وضعیت فیلمنامه نویسی کاری است پیچیده. بله، هست. فیلمنامهنویس برای انتخاب میزانسن مناسب برای تک تک صحنهها نیاز به صرفِ زمان زیادی دارد. بی دلیل نیست که دون کورلئونه در حال خرید برای خانه ترور میشود، در یک محیطِ خیلی گرم و خانوادگی؛ و در برابرش سانی در یک جادهی خالی و بی هویت. وقتی در یک صحنهی معرفی، احساس میکنید شخصیتِ داستان را سالهاست میشناسید، مطمئن باشید آن صحنه مدتها وقتِ فیلمنامه نویس را گرفته است.
نشانهها (در مورد نشانهها و زبانِ سینما مطلب زیاد است، اما این مقاله هم میتواند مفید باشد: اینجا)
نشانهها را شاید بشود بخشی از میزانسن هم تصور کرد، اما انقدر ارزش دارند که جداگانه موردِ بحث قرار گیرند. برخی از این نشانهها و نمادها تبدیل به کلیشه شده اند. سیب سرخی که در آب افتاده است، انار، دشت شقایق، تصویری از کوه که به صورتِ یک مرد قطع میشود. دیزالو مرغان مهاجر روی صورتِ زنی که چمدانی به دست دارد. نمایش کبوتران در آسمان بعد از تصویر زنی که از پلههای دادگاه پایین می آید و طلاقش را تازه گرفته است و … . چه کلیشه، و چه اصیل، نشانههای تصویری همیشه به قدرتِ تاثیرگذاریِ داستان کمک میکنند. البته فیلمنامه نویسی که داستان را فراموش میکند تا نشانههای جالبی در گوشه و کنار فیلمنامه اش بگذارد راه را به خطا رفته است.
مثلا، گلدانِ ماتیلدا در فیلمِ لئون، یا قناریِ سامورایی، از بخشی از میزانسن که معمولا موردِ توجه قرار نمیگیرند خارج میشوند و تبدیل به نشانههای معناداری در تمامِ طولِ فیلم می شوند.
استعاره (مطالعهی بیشتر در موردِ استعاره)
بعید است تصویرِ چارلی چاپلین را فراموش کرده باشید که در فیلمِ عصرِ جدید، لابهلای چرخ دهندهها گیر کرده است. این تصویر به تنهایی خلاصهی مضمونِ فیلم را در خود دارد، کارگری در چرخدندههای جامعهی صنعتی گیر افتاده است. در ابتدای فیلم عصر جدید هم نمونه ای بسیار مناسب از داستانگویی با تصویر از طریق ابزار استعاره وجود دارد. جایی که گله ی گوسفندان و توده ی مردم در امتداد هم قرار میگیرند. استعارههای کلی البته تیغِ دو دم هستند، یک استعارهی تکراری، نامفهوم، یا از همه بدتر اشتباه می تواند تمامِ یک فیلمنامه را نابود کند. اما اگر از خودتان مطمئن هستید، از استعاره استفاده کنید. البته استعاره خودش مفهوم خیلی ساده ای نیست، و در سطوحِ مختلفی میتواند موردِ بحث قرار گیرد.
بسته به میزانِ تسلطِ خودتان میتوان از سادهترین شکل نمادپردازی و استعاره، یا پیچیدهترین شکل آن استفاده کنید.
جمعبندی:
البته اگر شما دیالوگ نویسِ واقعا قهاری باشید، و بتوانید فیلمی بدونِ اتکا به تصویر بسازید که کسی دچارِ کسالت نشود، فیلمسازِ موفقی خواهید بود. اما به طورِ کلی بهتر است که بدونِ شنیدنِ دیالوگهای فیلم بتوان از داستانِ فیلم سر در آورد. چند سکانس شروع را مرور کنید و نتیجه را بررسی. قطعا دیالوگ برای پاسخ به سوالاتِ شما الزامی است، ولی چیزهای زیادی از فیلم دستگیرتان خواهد شد. نقل قولی نامطمئن از هیچکاک خواندهام که در هر حال نقل قول جالبی است:«وقتی در سینما داستان میگوییم، تنها زمانی باید به دیالوگ رو بیاوریم که راه دیگری نیست. من همیشه سعیِ اولم داستانگویی با روشِ سینمایی است، با سلسلهای از نماهای ثابت و متحرک.»
برای مطالعهی بیشتر به این چند متن میتوانید مراجعه کنید:
یک مقالهی مفصل در مورد نمادهایی که در سطحِ جهان قابل درک هستند و تکنیکهای داستانگویی با نمادها و استعارات، باشد که مفید باشد.
این یادداشت مختصر به جنبههای مختلف فیلمسازی هیچکاک خیلی کوتاه می پردازد، که اولین جنبه داستانگویی تصویری است.
نوشتنِ فیلم کوتاه ـ فصل اول: داستانگویی تصویری (Writing the short film)
کتابِ نوشتنِ فیلم کوتاه، یکی از کتابهای محبوب در زمینهی نگارش فیلمنامهی کوتاه است که در فصلِ اول به داستانگویی تصویری می پردازد. بقیهی کتاب هم مفید است.
بنفش یعنی یک نفر خواهد مرد(If It’s purple someone’s gonna die)
این کتاب به کاربرد رنگ در سینما می پردازد، انواع زرد، انواعِ قرمز، و رنگ های دیگر را موردِ بررسی قرار می دهد. صرفِ نظر از اینکه چقدر با موضوع موافق باشید، دقت نویسنده به رنگها واقعا جالب است.
متن خوبی به فارسی در اینترنت پیدا نکردم که به این موضوع کمک کند، اگر شما متنی را می شناسید حتما معرفی کنید. و همچنین اگر نکته ای در مورد خودِ مقاله به نظرتان خطاست، یا گفته نشدنش به متن صدمهی جدی میزند حتما بگویید. این یادداشت به تدریج تکمیل خواهد شد.
ممنون.
[1]دکتر علیرضا افهمی در مقالهی «تناسبات انسانی در هنر هخامنشی بررسی موردی : نقش برجسته های پلکان تالار آپادانا، تخت جمشید» منتشر شده در نشریهی هنرهای زیبا شماره 28، به معانی تناسبات انسانی در روایت کلی پادشاهی هخامنشی اشاره کرده اند.