اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد میکنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)
یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)
که بیشتر در ارتباط باشیم.
در باب توهم امنیت
ما زندگی امن و آرامی داریم؟ شاید. شهر با پلیسهایش، با قوانینش، و با تمام آداب و رسوم و فرهنگ شهروندی و هزاران کدِ رفتاریِ رسمی و غیر رسمی دیگرش توهمی از امنیت برایمان ایجاد کرده است. این توهم را که میشود شب با خیال راحت خوابید و به پلیس و باقی نهادهای نظارتی دل بست. واقعیت این است که گاهی به نظر میرسد زندگی در کوهستان امنتر از شهر بزرگ باشد.
مکانیزمهای روانیِ ما برایمان حاشیهی امنیتی میسازند که ما را از فجایع اطرافمان جدا میکند. در برخورد با صفحهی حوادث روزنامه وقتی خبر قطعه قطعه شدن دختری جوان، خبر کور شدن کسی در دعوا، خبر یک تصادف مرگبار را میخوانیم؛ صدایی در درونمان هست که بگوید خیالت راحت باشد. این بلاها مال تو نیست. تو سر به راهی، تو محتاطی، تو حواست هست، تو راحت باش. انکار نمی کنم که تمام این چیزها در ایمن کردن زندگی موثر است. بله، کسی که بعد از هر تصادف از ماشینش پیاده میشود و قفل فرمان بلند میکند بیشتر از کسی که پیاده نمیشود در معرض خطر است. اما این فکر که فاجعه یک روال هوشمند انتخاب دارد مسخره است.
فاجعه کاملا تصادفی اتفاق میافتد. شما یک دختر جوان، تحصیلکرده، عاقل و بالغ و محتاط هستید. کافی است یک روز تصادفا مسیرتان با یکی از قاتلین زنجیرهای تهران یکی شود. خیلی عجیب است؟ خیلی دور از ذهن به نظر میرسد؟ به محض اینکه درگیر چنین ماجرایی بشوید، پی میبرید که تنها نیستید. میلیونها نفر در ایران درگیر پروندههای نزاع با سلاح سردند، هر سال هزاران نفر قربانی آدم ربایی میشوند، هزاران جسد کشف میشوند که قاتلینشان هرگز پیدا نمیشوند و … .
اگر دوران تک شبکهای بودن تلویزیون یادتان باشد، بخشی بود برای پخش تصاویر گمشدهها با زیرنویس نامبرده روز فلان ساعت فلان از خانه خارج شده است و دیگر دیده نشده است. شاید به نظرتان معقول نرسد ولی در دنیایی که جت مسافربری با مسافرینش گم میشود، گم شدن یک آدم در دریای پونزده میلیونی تهران واقعا سخت است؟ یک نمونهاش همین خبر قدیمی مربوط به استان قزوین است. ببینید دو نفر گم شده اند و هیچ خبری ازشان نیست، یکی بعد از سه سال و دیگری بعد از هفت سال.
شاید همین همسایهی موجه شما که در حیاط خانهشان هر روز در حال آب دادن به باغچه است، اتاق آکوستیک سه در چهاری در زیرزمین داشته باشد و قربانیانش را همانجا نگه دارد. ماجرای مرد اتریشی که دخترش را سالها در زیرزمین زندانی کرده بود یادتان هست؟ همان که همین چند سال پیش گیر افتاد؟ مدعی شده بود دخترک گمشده است و گمشده سالها بعد در زیرزمین همان خانه پیدا شده بود.
سرتان را درد نیاورم. دیشب در سیمای خودمان شبکه 3، دختر یک شهید که پدرش را همین چند سال پیش در سانحه هوایی از دست داده بود گفت، پشیمانم که روز آخر صبح زود بیدار نشدم تا با پدرم خداحافظی کنم. حرفش خیلی ساده بود، ولی واقعیتی در خودش داشت. شوخی نیست، هر بار که با کسی خداحافظی میکنیم، شاید بار آخرمان باشد. نمیگویم در حباب شکنندهی امنیت زندگی نکنیم، میگویم حواسمان کمی هم به بیرون باشد. دیوار چین نتوانست چین را از هجوم دشمنانش حفظ کند، دلت را به قفل درِ اتاقت خوش کردهای؟
کارتون به ترسوندن دخترای معصوم کشیده 🙂
جمع می بندی؟
خرد جمعی، ولی تهران یکی از امن ترین شهر های این حوالیه زور گیر داره ولی احتمال ترکیدن توش از عوارضی تا دوروبر وین کمترینه
به شدت قبول دارم، حالا فکر کن تو بغداد زندگی کنی یهو
چه تلخ …! حتی تلخ تر از کافه لاته ای که دیشب نوشیدم …متنتون مثل بوی اون قرمه سبزی لعنتی تو سرم پیچید 🙂
امیدوارم من و به خاطر ایجاد یک حس منفی ببخشید
ولی چطور ممکنه قورمه سبزی لعنتی باشه؟
نترسون مردمو.اما درباره خداحافظی آخر خیلی خوبه که همه این نکته را درنظر داشته باشند.
بله بله