این یادداشت قبلا در کتاب ماه کودک و نوجوان منتشر شده است، ولی خاطرم نیست کدام شماره، ایام قدیم بود که مسعود ملکیاری در کتاب ماه فعالیت میکرد و آرامش و امنیت و کیفیت برقرار بود.
لذت آگاتی کریستی خواندن
نگاهی به کتاب جسدی در کتابخانه
اولین نظر دربارهی آگاتا کریستی معمولا این است: «ای بابا، سریالش را که دیدهایم.» یا مثلا «ای بابا! قاتل همان پسر مو بوره بود، یادت نیست؟» پس چرا باید کتابش را بخوانیم؟ سوال واقعا خوبی است، این کتابها چقدر ارزش خواندن دارند؟ مخصوصا که در خیلی محافل و در بحثهای دور همی شنیده میشود آثار پلیسی اصولا برای فیلم خیلی مناسبند، از این نظر که به قول معروف طرحمحور هستند. پس چرا باید آگاتا کریستی بخوانیم، وقتی قبلا فیلمش را دیدهایم؟ جواب چنین سوالی معمولا همراه است با مقایسهی لذت مطالعه و لذت تماشا. لذتی که با تصورات و تعلیقات مخصوص خواندن همراه است. با خواندن خودِ رمان، فرصت بازسازی جهان آگاتا کریستی را به خودتان میدهید. دیگر مجبور نیستید چشم و گوش بسته دنبال پلیسها و مارپل از این خانه به آن خانه بروید تا قاتل دستگیر شود. لذت خواندن کتاب به آفرینش تدریجی جهان هم مربوط میشود و به درنگی که در هنگام خواندن بسیار بهتر از تماشای یک قسمت از یک سریال قابل دستیابی است. وقت خواندن رمان مجبور نیستید ظرف 70 دقیقه قاتل را دستگیر کنید، زمان کاملا دست خود شماست. خودتان را از این لذت محروم نکنید، البته میدانم که خوانندگان این یادداشت احتمالا کتابخوان حرفهای هستند، اما به هر حال این استدلال تکراری ممکن است یک روزی به کارتان بیاید. حالا کمی بیشتر در جذابیتهای داستان خانم مارپل دقیق شویم.
جذابیت کلی داستان پلیسی ناشی از بر هم خوردن شدید تعادل در لحظهی شروع داستان است با وقوع جنایت. وجدان ما تا دستگیر نشدن قاتل آرام نخواهد شد و همین مسئلهی وجدانی ما را به ادامهی ماجرا تشویق خواهد کرد. این جذابیت مشترک همهی داستانهای پلیسی است، از پوارو گرفته تا چندلر و … . اما آگاتا کریستی، مخصوصا در داستانهای خانم مارپل عناصر جذاب دیگری را هم به کار میگیرد. مثلا، زندگی غیر شهری.
خانم مارپل، ساکن روستاست و ماجراهایش در بطن زندگی روستایی خودِ مارپل پیش میرود. اصلا یکی از مهارتهای مارپل تطبیق وقایع مربوط به جرم با حوادث روستاست. تجربهی این زندگی روستایی لذتبخش است، فضایی که پیرزنها میسازند و کشیش دهکده و دیگران، غیبتها و شوخیها و در لفظ عام خالهزنکی اهالی روستا؛ فضایی دلنشین را برای داستانِ جنایت میسازند. در «جسدی در کتابخانه» محض همین تفریحات است که خانم بانتری به جین مارپل میگوید:«من معتقدم وقتی ناخواسته کسی توی خانهات به قتل رسیده، باید از این موقعیت استفاده کنی و تا جایی که میتوانی سرگرم شوی. منظورم را که میفهمی؟ من میخواهم بیایی اینجا و ته و توی قضیه را در بیاوری… خیلی هیجان انگیز است، قبول که داری؟… البته میدانم که حادثهی غم انگیزی است، ولی من که دختره را نمیشناسم…»
خانم بانتری نمایندهی ما خوانندگان ـ یا اقلا گروهی از ما ـ در داستان است، محض سرگرمی میخواهد قاتل را پیدا کند تا خیالش راحت شود. این فضای عادی و زندگی عادی و دقت در جزییات است که رمان را میسازد. در واقع برتری دیگر رمان بر فیلم همین قابلیت تمرکز بر جزییات در روند پیشرفت داستان است. در حالیکه در فیلم ممکن است توجهی به لباس آدمها نکنیم، در کتاب به خاطر ریتم خطی آن در تصویرسازی مجبوریم همه چیز را بخوانیم و جلو برویم.
همهی این موارد، به طور خلاصه اشاره به این واقعیت دارند که آگاتا کریستی نویسندهی خوبی است. و به خوبی زندگی واقعی را وارد رمانش میکند و از این جهت واقعگرا هم هست. پیش برندهی اصلی داستان در داستانهای آگاتا کریستی، دیالوگ است، و آنچه کارآگاهان میبینند. حتی افکار و درونیات کارآگاه به شکل دیالوگ ظاهر میشوند. مثلا:«ملچت فکر کرد:«جفرسون همه چیز را نمیگوید.»» به این ترتیب، ورود به درونیات شخصیتها اولا که به ندرت صورت میگیرد، و دوما از طریق دیالوگ است. یعنی، در چنین داستان پلیسی کلاسیکی، ما از درون ذهن کارآگاه معمولا خبر نداریم. این تدبیر به نویسنده ـ آگاتا کریستی ـ امکان میدهد استدلالات کارآگاه را تا صحنهی پایانی که قرار است قاتل دستگیر شود مخفی نگه دارد و ما مثل دیگران از روی جملات بعضا به نظر پرتوپلایی که مارپل میگوید بفهمیم دختر جوان توی کتابخانه را چه کسی کشته است.
در داستان «جسدی در کتابخانه» اکثر اطلاعات سازنده را ما به همراه پلیسها کسب میکنیم. یعنی اطلاعاتی که بدنهی داستان را میسازند، مثل شناسایی هتلها، مظنونین، اینکه چه ساعتی کجا بودند و … را از طریق رفت و آمد پلیس میفهمیم و وقتی ذهن ما آماده شد و درست مثل پلیسها از حل معما عاجز ماندیم خانم مارپل معجزه میکند و قاتل را با یک تلهی خیلی خوب گیر میاندازد. اما صرفنظر از خوبیهای داستان آگاتا کریستی چند نکتهی حاشیهای هم دربارهاش وجود دارد که قابل ذکر هستند.
اولین نکتهی جالب این است که معلوم نیست روی چه حسابی مخاطبین یک رمان جناییِ جدی، نوجوانان فرض شدهاند. کتاب با قطع داستانهای نوجوان چاپ شده. گویا در طول زمان این داستانها انقدر تکرار شدهاند که دیگر برای مخاطبین بزرگسال در این شکل جذابیتی ندارند. مخاطبین بزرگسال بارها و بارها این داستانها را تجربه کردهاند و الان شکلهای جدید داستان پلیسی را گویا بیشتر ترجیح میدهند. اما به نظر من، خواندن این داستانهای پلیسی کلاسیک هنوز هم برای بزرگسالان مفیدتر است تا کودکان، مخصوصا برای نویسندگانی مثل من.
ب