اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد میکنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)
یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)
که بیشتر در ارتباط باشیم.
تحلیل ساختار فیلم دربند / امین حسینیون
این متن قبلا در شبگار منتشر شده است. اگر هنوز شبگار را نخوانده اید سخت در اشتباهید.
www.shabgar.com
این یادداشت دو بخش است. بخش اول تحلیلی است آمیخته به تحسین. بخش دوم بیان ضعفهای ساختاری دربند است. دربند پرویز شهبازی در جشنواره فجر سال 91 مورد تحسین بود و جوایزی را هم برد. متن حاضر داستان فیلم را افشا میکند و کم و بیش تخصصی است. شاید خواندنش کسالتبار باشد. نقد مختصرتر و بدون آشکار کردن داستان را اینجا بخوانید. و اما تحلیل ساختار دربند:
نازنین تصمیم میگیرد؛ کنش را پیش میبرد و نتیجه اعمالش را میبیند. او یک قهرمان است. نازنین جسورانه مبارزه میکند. اصول اخلاقیای دارد فراتر از جنسیتش. احمق نیست اما بیتجربه هست. تسلیم نمیشود و مهمترین از هرچیزی مستقل است. ذهنش مستقل است؛ یعنی خودش تصمیم میگیرد. همه توصیه میکنند به سحر کمک نکند. همه تنهایش میگذارند اما او تصمیم خودش را میگیرد. او وابسته مالی کسی نیست و مصر است پول خانوادهاش را پس بدهد. یک ضعف بزرگ هم دارد: زود اعتماد میکند(شاید بشود گفت معصومیتی کودکانه دارد؟! به اصطلاح بره ای است در این گرگ بازار؟) و همین ضعف تراژیک شخصیت قهرمان؛ او را به مرکز تراژدی میکشاند. عدم اتکای نازنین به دیگران؛ توقع کمک نداشتن از دیگران؛ او را از اکثر زنانی که در سینمای ایران دیدهام متمایز میکند. اگر عروس آتش(خسرو سینایی، 1378) منتظر است تا مردی از خویش برون آید و نجاتش دهد؛ نازنین منتظر هیچکس نیست، حتی پدرش. اگر خوشبختی نهایی مریلا زارعی در فیلم دو زن(تهمینه میلانی، 1377) ازدواج با یک شوهر ایدهآل(حسن جوهرچی) است؛ نازنین اصلا به ازدواج فکر هم نمیکند. این استقلال و منتظر کمکهای یک مرد نبودن ویژگی فوق العاده نازنین است.
اما تراژدی نازنین کامل نمیشود. تعمد شهبازی در کامل نکردن تراژدی را درک میکنم؛ اما اینکه شکست نازنین از سر ناآگاهی است به نظرم نقطه ضعفی بزرگ است.. ای کاش سطح آگاهی نازنین بالاتر بود. به جای یک دختر 18-19 ساله ترم یکی؛ یک دختر بیست و یکی دو ساله شاید گزینه بهتری می بود. شهبازی داستانش را میان ملودرامی اشکبار و یک تراژدی جدی نگه میدارد. نکتهای را در میانه توضیح بدهم.
دربند تا آستانه گریه میرود. داستان این قابلیت را تمام و کمال دارد که گریه تماشاچی را در بیاورد. اما دربند؛ فیلمی است با حال و هوای قهرمانش نازنین. آرام است و گرچه میخواهد گریه کند؛ وقت گریه ندارد. اگر هم گریه کند سریع اشکش را پاک میکند چون باید از صحنهای به صحنه دیگر برود و از کنشی به کنش دیگر. به این ترتیب دربند جدیتش را از دست نمیدهد و به دام اشک و آه و ناله نمیافتد. احتمال اینکه سالن را با بغض و جدیت ترک کنید بیشتر از ترک سالن با چشمانی اشکبار است. این پرهیز از اشک و آه به دربند فرصت میدهد تا عقلانیتش را و واقعیتش را تقویت کند. شهبازی در ساختار فیلمش علی الخصوص در نیمه اول فیلم که خالی از ماجراست شوخیهایی کار گذاشته تا لبخندی هم به لب تماشاچی بیاورد. شوخیهایی که جوانان گمانم بهتر درک کنند. پس ما با ساختاری روبروییم که نیمه اولش جدی است با میل به سمت شوخی؛ و نیمه دومش جدی است با میل به گریه. فیلم از میانه به دو نیم میشود. از این نظر بی شباهت به درباره الی نیست. در واقع همان ساختار را استفاده میکند: یک نیمه شادی و مقدمه چینی و رگههایی از بحران و بعد یک چالش اخلاقی جدی تا پایان فیلم.
اما برگردیم به تراژدی. تراژدی کامل نمیشود چون سرنوشت نازنین کامل نمیشود. برای بیان این منظور لازم است کنش اصلی فیلم را؛ و داستان اصلی فیلم را استخراج کنیم.
داستان دربند این است:
نازنین برای کمک به زنی در رنج ـ سحر؛ هرچند میداند کمکش خطرات زیادی در پی دارد؛ وارد ماجرایی پیچیده میشود. همه او را تنها میگذارند و او در تنهایی خودش شکست قاطعی میخورد. سحر از کشور میگریزد و نازنین را تنها میگذارد. داستان اصلی فیلم که داستان نازنین و سحر است همینجا تمام میشود. چون کنش اصلی که کمک کردن است کامل شده است. سوال اصلی ما این است که نازنین سفتهها را پس خواهد گرفت یا نه؛ که با رفتن سحر قضیه تمام میشود. یعنی صحنه پایین آمدن از پلکان میتوانست اوج فیلم باشد و فیلم در دادگاهی در خصوص سفتهها تمام شود.
اگر قرار بود تراژدی کامل شود؛ باید سرنوشت نازنین در صحنه اوج کامل میشد. یعنی همان وقتی که رفتن سحر از ایران قطعی شد نازنین هم باید تکلیفش معلوم میشد تا داستان در اوج تمام شود. اما شهبازی این کار را نمیکند. چرا که واقعیت معمولا با تراژدی کامل فاصله دارد. شهبازی داستان را ادامه میدهد و از داستان نازنین و سحر وارد داستان نازنین و زارعی میشویم. زارعی که در حاشیه فیلم زندگی میکرده است در ده دقیقه پایانی کاملا به صحنه میآید و نقش یک شرور کامل را به عهده میگیرد. اول نکتهای را در مورد این تغییر داستان بگویم و بعد برگردم به زارعی.
شهبازی برای تغییر داستان از کاتالیزوری به نام فرید استفاده میکند. فرید پسری است که ما یکی دو بار از ابتدای فیلم او را دیدهایم. نقشش تا اینجا در حد صحنه پر کن است اما ناگهان به مرکز داستان تبدیل میشود. او پسر زارعی است و عاشق نازنین و ما تمام اینها را در کمتر از دو دقیقه کشف میکنیم. فرید به همان سرعتی که وارد فیلم میشود؛ با یک خودکشی(واقعا خودکشی بود؟!) از داستان خارج میشود. او به معنای واقعی کلمه کاتالیزور میان دو داستان است. کاتالیزوری که خیلی دیر وارد میشود و خیلی زود خارج. به همین دلیل شاید بدترین صحنه دربند در مقابل خوابگاه نازنین و در راستای حضور فرید شکل میگیرد. فیلمی که تا یک دقیقه قبل در مورد سفته و … بوده است ناگهان تبدیل به فیلمی با سوال اساسی «پسر من کجاس؟» میشود. شما موقع دیدن فیلم از خودتان نپرسیدید این صحنه چه ربطی به بقیه فیلم دارد؟ با استفاده از این کاتالیزور داستان تغییر میکند و فیلم نهایتا در صحنه پایانی در واقع داستانش را تمام نمیکند؛ داستان دیگری را میآغازد. وقتی نازنین بعد از جلسه بازپرسی به پاساژ برمیگردد دیگر اثری از سحر و دیگر شخصیتها در داستان نیست. نازنین مانده و زارعی و ماجرای نیمه تمامشان. این تدبیر داستانی در نوع خودش جالب است. اگرچه به طرز عجیبی شهبازی ظاهرا فکر میکند فیلم را تمام کرده است؛ عملا چیزی تمام نشده است.
اما در این تغییر داستان تغییر شخصیت زارعی هم جالب است. زارعی در داستان سحر و نازنین آدم نسبتا معقولی است. در گفتگوی دو نفرهاش با نازنین به محض اینکه میفهمد او دانشجوی پزشکی است و از قماش سحر نیست لحن حرفش را تغییر میدهد و به نظر میرسد واقعا دنبال پول است. اما در داستان دوم زارعی تبدیل به یکی از اشرار فیلمهای بیضایی میشود که تحت هر شرایطی قصدش سوء استفاده از نازنین است. به طرز دیوانهواری به دنبال پسرش میگردد و خلاصه منطقش را از دست میدهد. نهایتا هم معلوم نمیشود بالاخره زارعی قصدش چیست؟ هدفش در داستان دوم چیست؟ اصلا دختری مثل نازنین چه به درد مردی مثل زارعی میخورد؟ آیا در تهران قحطی دختر آمده است که زارعی حتما باید این دختر نه چندان زیبای شهرستانی را تصاحب کند؟ مشخص نمیشود.
دربند تمام این در هم تنیدن داستانها را در نوع خودش بسیار ماهرانه انجام میدهد. تعادل عاطفی فیلم را تا پایان حفظ میکند و در هر حال جمیع تماشاچیان را بدون توسل به حربههای رایج (بچه آتش زدن و دادگاه و مسائل سیاسی و در مجموع برانگیختن شور حسینی در تماشاچی) راضی از سالن بیرون میفرستد. اما من تحلیل پذیری را بزرگترین حسن دربند میدانم. گرچه با وجود تمام این تحسینها فیلم عیب و ایراد در روایتش کم ندارد.
دربند در کنار محاسنش، معایبی نیز دارد. متاسفانه این عیوب انقدر درشت هستند و انقدر جهان دراماتیک دربند را لرزان میکنند که اعطای صفت رئالیستی ـ اجتماعی به دربند کمی سخت میشود. شاید کسی با نفس این صفت، و اعطا شدن یا نشدنش به دربند مشکل داشته باشد. منظور من معنای سفت و سخت این صفت نیست؛ دربارهی کلیت فیلم حرف میزنم.
در هر حال اولین ایراد فیلم پاسخ ندادن به سوالات است. پس از تمام شدن فیلم شما چیز دندان گیری از هیچیک از شخصیتهای فیلم نمیدانید. انگار یک نفر در تاکسی ماجرایی را خلاصه برایتان تعریف کرده است. پیشینه شخصیتها را که کلا فراموش کنید. هیچ پس زمینهای از هیچ کس نداریم. خانواده، تبار؛ هدف، انگیزه، هیچ در هیچ. شخصیت سحر که هیچ توضیحی؛ توجیهی؛ هیچ چیزی ندارد. ما نمیدانیم مبلغ این سفتهها که ازش حرف میزنند چقدر است(ظاهرا پانزده میلیون؟!). نمیدانیم سحر قضیه سقط جنین را راست میگوید یا نه؟ صحنه بازپرسی پایانی فیلم مشخص نیست به خاطر قضایای مالی است یا ماجرای خودکشی فرید؟ و موارد متعدد دیگری از این دست. حالا ممکن است بگویید این سوالات بی پاسخ ماندنشان اشکالی هم ندارد و در روایت فیلم اهمیت چندانی ندارند. واقعا مبلغ سفتهها اهمیتی ندارد؟ پانزده میلیون سفته با صد میلیون فرق ندارد؟ آیا ما قرار است خیلی تیزهوش باشیم و از روی شواهد امر این مبلغ را حدس بزنیم؟ اینکه خانواده نازنین چرا به کمکش نمی آیند اهمیتی ندارد؟ تکلیف بقیه سوالات چیست؟
فیلم همانطور که ساده از کنار سوالات اساسی میگذرد؛ نکات اساسی را هم فراموش میکند. نازنین یک دختر با تربیت سنتی است. روی حفظ حجابش اصرار دارد. صندلی عقب ماشین مینشیند و … . اما همین بچه سنتی حاضر نیست هشتاد کیلومتر سفر تا خانهاش را یک ترم تحمل کند و خانه میگیرد. تازه مشکلات شدید مالی هم دارد و لنگ یکی دو میلون پول است. خودتان حساب و کتاب کنید ببینید هشتاد کیلومتر رفت و آمد و هر دو هفتهای یکی دو شب چتر خوابگاه شدن ساده تر است یا خانه گرفتن؟ در بزنگاه فیلم برای نازنین خوابگاه پیدا میشود. نازنین یادش رفته بگوید رتبه برتر کنکور است. مسوول آموزش از سر محبت و دلسوزی(چرا؟!؟!) رفته آمار او را در آورده؛ یک جا هم برایش پیدا کرده و صبر هم کرده است!! به محض اینکه وارد این مباحث بشویم ساختار مثلا پیچیده و دقیقی که شهبازی روی هم چیده است کم کم فرو میریزد. واقعا برای من جالب است که یک دختر با تربیت کاملا سنتی چطور میتواند انقدر زود اعتماد کند و ساده؟ چطور میتواند محیط خانه سحر را تحمل کندـ حتی یک شب؟ او قبلا چنین مجامع دختر پسری را دیده است یا نه؟ و … و اما مهمتر از تمام اینها.
برگ برنده دربند تنهایی نازنین است. نازنین تنهاست و مستقل من این را می پذیرم. اما اینکه خانواده نازنین بدون هیچ توضیحی؛ هیچ نقشی در کل این ماجرا پیدا نمیکنند به نظر من خنده دار است. تا یک جایی قضیه قابل قبول است اما اینکه از خوابگاه و حراست تماسی با خانه گرفته نشود و این خانواده سنتی(ممکن است کسی بگوید از کجا میدانی سنتی هستند شاید نبودند؟ من هم میگویم درد من هم همین است.) دخالتی نکنند عجیب نیست؟ استقلال نازنین تا زندان هم کشیده میشود؟ یعنی حتی دم در زندان هم حاضر نیست به پدرش زنگ بزند؟ هرچقدر هم این پدر بیتوجه باشد؟ شهبازی یک صحنه نازنین را روی پشت بام در حال تلفن زدن به خانوادهاش نشان میدهد. اما هیچ جوابی از جانب آنها نیست. بالاخره این خانوادهای که یک دخترشان المپیادی است و یک دخترشان رتبه 15 کنکور تجربی و انقدر هم مرتب و با تربیت؛ حاضر نیستند برای نجات دخترشان از زندان به تهران بیایند؟ جواب احتمالی این است: خب همچین خانوادهای هستند! و ما چارهای جز پذیرش نداریم.
نکته آخر اینکه ساختار دربند درست انتخاب نشده است. ما یک نیمه خالی از ماجرا داریم. یعنی تا لحظه بازداشت سحر هیچ خبر خاصی توی فیلم نیست. همه گپ میزنند و میخندند. یک خونریزی میبینیم که علتش روشن نیست و یک سری تلاش نافرجام از طرف نازنین برای کار. قطراتی باران هم میبارد اما رگبار از نیمه فیلم شروع میشود. مسئله این است که در تمام این مدت که ما این امور ساده را میدیدیم ماجراهای پیچیدهای در حال وقوع بوده که از چند و چونشان بی خبر بودیم. ما تماشاچیان حال کسی را داریم که صدای باران را از کانال کولر میشنود و ناگهان زیر رگبار پرتاب میشود. شهبازی معلوم نیست چرا به جای مسائل اصلی دل و جگر خوردن را به ما نشان میدهد؟
ساختاری که از وسط به دو نیم میشود مبتنی بر یک فاجعه غیرقابل پیشبینی است نه یک توطئه بلند مدت و در جریان. درباره الی؛ اتاق پسر؛ و بسیاری فیلمهای دیگر را میشود مثال زد. در تمام چهل و پنج دقیقه اول سحر و فرید و زارعی درگیر ماجرا بودند ولی ما چنگ زدن سحر به نازنین را تماشا میکردیم. ما در واقع نیمی از فیلم از تماشای شرور اصلی محروم بودیم در حالی که او کنشهای مهمی را اجرا میکرده است. گرچه من درک میکنم شهبازی چرا داستان سحر و زارعی را نمایش نداده است (نمیخواسته جایگاه نازنین به عنوان قهرمان تضعیف شود.) اما در هر حال این مسئله ضعفی است برای دربند.
دو نکته حاشیهای یکی اینکه حرفهای خود شهبازی در مورد دربند و روش فیلمسازیاش نیاز به نقد جداگانه دارد؛ و دوم اینکه بوردول یا همسرش یا هردو صد کلمهای در مورد دربند نوشتهاند که اینجا میتوانید بخوانید. کمی مفصل شد. خسته نباشید.
سلام
یکی از بهترین نقدهایی که تاکنون درباره دربند خوانده ام.
نقدتان به عدم تمایل نازنین به رفت و آمد به شهرستان را نمی پذیرم. خیلی طبیعی است که در ترم اول 4-5 روز برای دانشجویان کلاس می گذارند و این مسئله ماندن را می طلبد. دشواری این شرایط برای رشته پزشکی بیشتر است.
ضمنا نازنین (متاسفانه یا خوشبختانه)به شرایط خانه به آسانی یافته شده و همخانه اش در بدو امر اعتماد می کند و ذره ای هم پیش بینی نمی کند که آن شرایط بد در آینده نزدیک برایش پیش بیاید. یعنی اگر فرایند جستجوی او برای خانه کمی طول می کشید و با سختی همراه می شد، شاید از اجاره خانه منصرف می شد.
یکی از نقاط قوت محتوایی این فیلم نوع نگاهش به تضاد و تلاقی سنت و تجدد، درونزایی و برون زایی، مذهب و لاقیدی و امثالهم است، که نسبت به نمونه مشابهی چون قاعده تصادف بسیار واقع نگر تر، امیدوارانه تر و سیاه زدا تر است.
موفق باشید
نظر لطف شماست
در مورد مسئله خانه و خوابگاه و … می پذیرم که موضوع قابل بحث است و اصراری روی حرفی که زدم ندارم، تغییری در کلیت بحث ایجاد نمی کند مشکل من بیشتر از خانه گرفتن نازنین حل معجزه آسا و ناگهانی مسئله ی خوابگاه بود
به زودی تحلیل چمران را می توانید همینجا در همین سایت بخوانید
سلام.
ایرادات اصلی و اساسی دربند بر خواهد گشت به فیلم نامه.
مثلا: جگرکی خود به خود جوابگو سوالات است، مثلا همان کاتالیزوری که به فرید نسبت داده شده است و این که به صورت صحنه پرکن، هم چنان شهبازی نمی خواهد اول فرید و دوم علاقه فرید را نسبت به نازنین از چشم مخاطب دوربماند.
در شبی که سحر را به کلانتری بردند، شهبازی به فرید و جگرکی اشاره می کند، آنجایی که فرید وارد خانه می شود و فرید از آن شب سخن می گوید و در نهایت اینجاست که غیر علنی نازنین اولین جواب رد را به فرید می دهد، فرید از اوایل و اواخر فیلم مدام می خواهد با نازنین وارد رابته شود، یا به اصتلاح می خواهد ابراز کند، اما مدام با بد برخوردی نازنین مواجه میشود.
صحنه تصادف فرید: در رابطه با تصادف فرید هم باید گفت که فرید قصد خود کشی ندارد و فکر می کند که نباید نازنین را آن وقت شب زیر باران شدید تنها بزارد، به همین خاطر است که فرید فرمان می پیچاند به سمت وسط خیابان.
اگر هم فرید قصد خود کشی می داشت شهبازی با اضافه کردن اکت فرید(مثل: نگاه کردن در آیینه و بعد راه افتادن فرید این امر خود کشی را علنا نشان می داد.
ممنون از مباحس داخل سایت.
سلام.
ایرادات اصلی و اساسی دربند بر خواهد گشت به فیلم نامه.
مثلا: جگرکی خود به خود جوابگو سوالات است، مثلا همان کاتالیزوری که به فرید نسبت داده شده است و این که به صورت صحنه پرکن، هم چنان شهبازی نمی خواهد اول فرید و دوم علاقه فرید را نسبت به نازنین از چشم مخاطب دوربماند.
در شبی که سحر را به کلانتری بردند، شهبازی به فرید و جگرکی اشاره می کند، آنجایی که فرید وارد خانه می شود و فرید از آن شب سخن می گوید و در نهایت اینجاست که غیر علنی نازنین اولین جواب رد را به فرید می دهد، فرید از اوایل و اواخر فیلم مدام می خواهد با نازنین وارد رابته شود، یا به اصتلاح می خواهد ابراز کند، اما مدام با بد برخوردی نازنین مواجه میشود.
صحنه تصادف فرید: در رابطه با تصادف فرید هم باید گفت که فرید قصد خود کشی ندارد و فکر می کند که نباید نازنین را آن وقت شب زیر باران شدید تنها بزارد، به همین خاطر است که فرید فرمان می پیچاند به سمت وسط خیابان.
اگر هم فرید قصد خود کشی می داشت شهبازی با اضافه کردن اکت فرید(مثل: نگاه کردن در آیینه و بعد راه افتادن فرید این امر خود کشی را علنا نشان می داد.
ممنون از مباحس داخل سایت.
سلام.
ایرادات اصلی و اساسی دربند بر خواهد گشت به فیلم نامه.
مثلا: جگرکی خود به خود جوابگو سوالات است، مثلا همان کاتالیزوری که به فرید نسبت داده شده است و این که به صورت صحنه پرکن، هم چنان شهبازی نمی خواهد اول فرید و دوم علاقه فرید را نسبت به نازنین از چشم مخاطب دوربماند.
در شبی که سحر را به کلانتری بردند، شهبازی به فرید و جگرکی اشاره می کند، آنجایی که فرید وارد خانه می شود و فرید از آن شب سخن می گوید و در نهایت اینجاست که غیر علنی نازنین اولین جواب رد را به فرید می دهد، فرید از اوایل و اواخر فیلم مدام می خواهد با نازنین وارد رابته شود، یا به اصتلاح می خواهد ابراز کند، اما مدام با بد برخوردی نازنین مواجه میشود.
صحنه تصادف فرید: در رابطه با تصادف فرید هم باید گفت که فرید قصد خود کشی ندارد و فکر می کند که نباید نازنین را آن وقت شب زیر باران شدید تنها بزارد، به همین خاطر است که فرید فرمان می پیچاند به سمت وسط خیابان.
اگر هم فرید قصد خود کشی می داشت شهبازی با اضافه کردن اکت فرید(مثل: نگاه کردن در آیینه و بعد راه افتادن فرید این امر خود کشی را علنا نشان می داد.
ممنون از مباحس داخل سایت.