نگاهی به فیلم دهلیز / امین حسینیون
دهلیز محصول 1392، کارگردان بهروز شعیبی؛ نویسنده علی اصغری بر اساس طرحی از بهروز شعیبی؛ با خواندن این نقد ممکن است داستان فیلم دستگیرتان بشود؛ مسوولیت با خودتان. در ضمن این نقد قبلا در شبگا ر هم منتشر شده است؛ اگر شبگار را ندیده اید همین الان ببینید:
کسی نمیتواند ادعا کند دهلیز ایده جدیدی دارد؛ یا داستانش جدید است. شما که فیلم را دیده اید لابد موافقید و شما که فیلم را ندیده اید بدانید که قضیه مربوط به قصاص است. حکم اعدامی قرار است اجرا شود و خانواده محکوم دنبال لغو مجازات هستند. خانواده مقتول هم دو گروهند؛ بخشی موافق اعدام و بخشی موافق بخشش و دیه. سریال معظم زیر تیغ با همین ایده ساخته شده بود. اصغر فرهادی شهر زیبا را بر همین مبنا ساخته بود و … . این داستان قصاص به چیزی شبیه ژانر در تلویزیون ایران تبدیل شده است: کسی ناخواسته کسی را میکشد؛ خانواده مقتول قصاص میخواهند و همه نهایتا رضایت میدهند. چون در هر حال در سینمای ایران که کسی قرار نیست اعدام شود. قضیه مربوط به احمدی نژاد هم نیست. در فیلم سام و نرگس مرحوم ایرج قادری هم آخرالامر پای دار کار به عفو کشید. در این ژانر قصاص؛ خانواده مقتول همیشه ته دلشان پاک است. خانواده قاتل همیشه خیلی آدم های خوبی هستند؛ و همیشه قتل غیرعمد بوده است. دهلیز در این زمینه کار را تمام کرده است؛ رضا عطاران یک معلم زبان ملوس ـ ملوس در حد تراشیدن اسب چوبی؛ این یک قلم را از زمان آنت و لوسین ندیده بودم ـ است که سر دعوا تصادفا یک نفر دیگر را کشته. البته فیلم وارد جزییات نمیشود. گویی ما لیاقت نداریم جزییات پرونده را بدانیم، یا جزییات قتل اهمیتی ندارد ولی جزییات دیگری مثل طعم چای زندان خیلی مهمند. خلاصه این شبه ژانر قصاص، یک روایت اخلاقی است که قانونی تلخ را شیرین میکند. گمان میکنم قرار است تبلیغ عفو و بخشندگی باشد. البته این تکراری بودن به نظرم ضعف دهلیز نیست. نویسنده فیلمنامه خیلی خوب این شبه ژانر را پیاده کرده است. حتی مامور زندان خیلی گوگولی را که دنبال پرونده است را هم در فیلم جا داده است. حسرت به دلمان ماند که یک مامور بدجنس زندان هم ببینیم. گویی زندانها مسوولینشان را از میان فرشتگان جستهاند. به هر حال علی اصغری سبک فیلمنامهنویسی خودش را هم اعمال کرده است. صحنههایی که قطع میشوند. کنش محدود است و اکثرا در سطح کلام. داستان آرام و با ریتمی ثابت پیش میرود. شاید شما از علی اصغری فیلم دیگری ندیده باشید، من دیدهام. از این نویسنده و گروهش بعدا بیشتر خواهیم شنید؛ گرچه من شخصا از اساس با سبک داستانگوییاش مشکل دارم.
شخصیتهای فیلم پرداخت رئالیستی اساسی ندارند. روابط مغشوش و نامعین است و انگیزه ها نامعلوم و بیشتر چیزها نصفه و نیمه ول میشوند. مثلا در صحنهای، به نظر میرسد مادر شیوا، رضا عطاران را وادار به ثبت درخواست طلاق کرده و شیوا(هانیه توسلی) این را می فهمد، اما این صحنه همینجا رها میشود. تکلیف رابطه این مادر و دختر چیست؟ شاید هم من چند دقیقه ای از فیلم را خواب بودم و صحنه ای را از دست دادم.
صمیمیتی بین عطاران و مدیر زندان ـ یا همچین چیزی ـ وجود دارد. این صمیمیت ناشی از چیست؟ این مدیر زندان با تمام اعدامیها انقدر ردیف است یا فقط عطاران؟ اگر فقط عطاران؛ چرا؟ اگر نه فقط عطاران باز هم چرا؟ منظور من از شخصیت پردازی این هاست. حالا کاری نداریم، این چیزها بیشتر مربوط به سلیقه است. هدفم از نوشتن این یادداشت ایراد گرفتن از دهلیز نیست. دهلیز تکلیفش معلوم است، اگر از صحنه های به شدت عاطفی لذت میبرید و از دیدن صحنه های معقول و حرفهای جدی بیزارید، دهلیز یک گزینه مناسب است. یک ملودرام نسبتا اشکبار؛ با پایانی نسبتا خوش. بحثم در مورد نقش امیرعلی است. بچه ای که در فیلم دهلیز معروف شد.
در چند سال اخیر، سینمای ایران از بچه به عنوان ابزار برانگیختن عواطف تماشاچی به کرات استفاده کرده است. مجید مجیدی ته این قضیه را در آورد. بچه فقیر؛ بچه کور، بچه کر را استفاده کرد. در هفته دقیقه به پاییز بچه در تصادف مرد تا عواطف تماشاچی تحریک شود. در درباره الی بچه نزدیک بود غرق شود ولی غرق نشد. و در دهلیز بچه برای نجات جان پدرش سخنرانی کرد. کل فیلم دهلیز بر مبنای وابستگی عاطفی تماشاچی به یک پسربچه پیش میرود. پسربچهای که درگیر مسئله اعدام پدرش میشود. مهمترین سوال شیوا؛ که سوال من هم هست در فیلم بی پاسخ می ماند. در ابتدای فیلم؛ به شیوا میگویند وقتش شده امیرعلی پدرش را ببیند. شیوا می پرسد چرا؟ جوابی نیست. من هم می پرسم چرا؟ چرا این پسربچه که از ماجرای اعدام پدرش بی خبر بود باید در معرض این فاجعه قرار میگرفت؟ در فیلم هیولاهای جنوب وحشی؛ پسربچه ای هست که با بیماری و مرگ پدرش برخورد میکند. اما آنجا اعدامی در کار نیست، و مرگ در لایه ای از فانتزی پیچیده شده است. خلاصه اینکه، اگرچه تکراری بودن ایراد فیلم نیست؛ بی پاسخ گذاشتن مهمترین پرسش فیلم ایراد هست. و از نظر من استفاده از رنج یک پسربچه در برخورد با اعدام برای برانگیختن عواطف تماشاچی در بهترین حالت یک انتخاب دم دستی است؛ اگر نگویم اشتباه، یا ناعادلانه. البته دهلیز با فروش یک میلیاردی نشان داده در جذب مخاطب ناموفق نبوده است. شما هم ببینید و بسنجید.
سلام و خسته نباشید
من این فیلم و ندیدم هنوز ولی نقدشو خونده بودم. خب شهر ما سینما نداره :دی
ولی به نظرم بعضی فیلمنامه نویسها به مخاطب خود کم توجه شدند. و این نکته که آیا شخصیت اصلی قایل انتقال است؟ یعنی اول شیوا شخصیت اصلی به دنبال وضعیت همسر است و در نهایت همه بار فیلم به دوش فرزندش امیر علی منتقل می شود. یعنی شخصیت اصلی قابل تفویض است؟
نکته دیگری نمیتوانم بیان کنم چون فیلم را ندیده ام. دوست دارم نظرتان را بدانم
با تشکر از مطالب فوق العاده تان
امیدوارم شهرتون خیلی زود صاحب یه سینما بشه ولی خب، اینترنت میتونه جای خالی خیلی چیزها رو پر کنه و از کامنت و توجهتون ممنونم
شخصیت اصلی رو میشه عوض کرد. میشه حتی گروهی از شخصیت های اصلی در نظر گرفت که کنش های اصلی رو بین خودشون تقسیم میکنن. ولی تو داستانی مثل دهلیز که تعداد کنش ها از تعداد انگشتهای دو تا دست هم کمتره چنین رفتاری منطقی به نظر نمی رسه.
مخصوصا که لازمه شخصیت اصلی با دقت زیاد و برنامه ریزی تعویض بشه. تو فیلم دهلیز در واقع شخصیت اصلی عوض نمیشه؛ یهویی امیرعلی میاد وسط و یه کار خیلی مهم انجام میده بدون اینکه یه مسیر تدریجی رو برای رسیدن به جایگاه شخصیت اصلی طی کنه.