نسخه کاملتری از این یادداشت در شبگار منتشر شده است.
یادداشت کاملتر را اینجا بخوانید.
همیشه روز اول مهر و آغاز سال تحصیلی؛ آغاز فاجعه بوده است. از اول دبستان تا همین حالا که اواخر دوره دکترا هستم. چه زمانی که معلم بودم؛ چه زمانی که شاگرد. یک حسن بزرگ نظام آموزشی ایران این است که ندیدم کسی مدافعش باشد. البته جز یکی از آشنایان که معتقد بود مدارس ایران از ژاپن به مراتب بهترند و به هیچ صراطی هم مستقیم نبود. حالا اینکه چطور ممکن است مدرسه ما از ژاپن بهتر باشد معمایی است در ذهن ما. البته یک چیزهایی در نظام آموزشی ما بود که قطعا در ژاپن نبوده است.
مثلا ما اول و دوم دبستان که بودیم یک ناظمی داشتیم با موی سفید، قد کوتاه، و شکم برآمده. دستهایش مناسب سیخ کردن کوبیده بودند و هیبتش بیشتر به گروهبانی میخورد تا نظامت دبستان. این دوست عزیز که اسمش یادم نیست ولی قیافهاش در خاطرم حک شده؛ برای تهدید ما را به پناهگاه مدرسه میبرد که بعد از جنگ مخروبه شده بود. تهدیدمان میکرد که اینجا حبستان میکنم تا فردا صبح. شما به نظرتان در ژاپن همچین چیزی رخ میدهد؟ خدا را صد هزار مرتبه شکر که ما ایرانیها مثلا خیلی خیلی خیلی باهوشیم، و ژاپنیها خیلی خیلی خنگ! و به همین دلیل است که کشورمان خیلی خیلی از ژاپن پیشرفتهتر است؛ بله.
البته نه اینکه بخواهیم زحمات قشر زحمتکش معلم را زیر سوال ببریم؛ خیر. قطعا معلمین خیلی زحمتکش هستند و قطعا حقوقشان متناسب با شغلشان نیست. اگرچه یک سری قوانین حمایتی دارند که خوب حمایتشان میکند و در این هشت سال اخیر همه با هم دهنمان سرویس شد معلمان تنها نبودند. در هر حال این کمبود حقوق دلیل خوبی برای کتک زدن شاگردان نبوده و نیست. یک فقره معلم ریاضی داشتیم که بچهها را کتک میزد چون راهش دور بود و نمیرسید صبحانه بخورد. کتک صبحانه نخوردن شما را باید این بدبخت جعفری بخورد؟ حالا جدیدا ظاهرا از این خبرها نیست به شکل قدیم؛ ولی بگذارید من یک خاطره از پنج سال پیش تعریف کنم.
برای ساخت مستندی که خودش ماجرایی سخت و پیچیده داشت به روستایی سفر کرده بودیم و محل کارمان مدرسهای بود میان چند روستا. مدرسه حالت شبانه روز طوری داشت و بچههایی که راهشان دور بود کل هفته را میماندند. زمستانها هم که برف و بوران بود کل هفته را می ماندند و پنج شنبه برمیگشتند خانه. بساط جالبی بود. آن روز کذایی که ما در دفتر نشسته بودیم؛ معلم اجتماعی؛ که اتفاقا روشنفکر جمع هم بود و حرفهای سیاسی هم میزد رفت سر کلاس.
چند دقیقه بعد در میان شوخی و خنده ما، شاگرد اول کلاس دوم راهنمایی ـ امین ـ وارد شد. اجتماعی داشتند. مدیر چای کمرنگ بدطعمی را که فراش تریاکی ریخته بود زمین گذاشت و پرسید:«چی میخوای؟»
پسربچه با من هم نام بود. دستش در چارچوب در بالا مانده بود. فقط یک کلمه گفت:«شلنگ.»
مدیر با سر به کمد اشاره کرد؛ جرعهای چای خورد و با من ادامه داد:«خب مهندس شما گفتی مجردی؟» سرم را پایین انداختم. مدیر دریافت که مجردم و زیر لب هوم هوم کرد. اما من یاد روزهای دبستان رفتن خودم افتادم؛ خطکشها، شلنگها و نظام ناخودآگاه ولی مستدام تحقیر در نظام آموزشی ایرانی. دستهای امین وقتی شلنگ را از کمد برمیداشت میلرزید. انقدر واضح که من از طرف دیگر اتاق لرزشش را میدیدم. تازه این شاگردی بود که قطعا کتک نمیخورد.
مدیر در مزایای ازدواج سخنرانی میکرد و زن چشم و گوش بسته و آشپز. در معایب کار کردن زنان و محاسن گوشت قورمه میگفت؛ و تربیت صحیحی که او را زیر کتک بزرگ کرده بود ـ او را این مرد نامی بارآورده بود. مدیر یک مدرسه روستایی بود و تجسم موفقیت در ذهن خودش. دوست داشتم بلند شوم و در کلاس را باز کنم. معلم شریف و زحمتکش اجتماعی را بدون شلنگ جلوی تمام کلاس تحقیر کنم. مثل بوکسورهای چقدر دره من سرسبز بود جان فورد. شاید معلم اجتماعی یادش بیاید چه احساسی دارد و از زدن بچهها دست بکشد. ولی همانجا نشستم و با حرکات بی معنی سر اجازه دادم مدیر سخنرانیاش را بکند؛ گرچه صدای ضرباتی که در ذهنم زده میشدند شنیدن را سخت میکردند.
این ایام گویا تنبیه بدنی در مدارس کم شده است. امیدوارم شده باشد. گرچه دیدن فیلم معلمی که دو پسربچه را مجبور کرده بود به هم سیلی بزنند چندان هم دلگرم کننده نبود. اما در کل؛ بسیار خوشحالم که دوران مدرسه تمام شد. آن روزها معلمهای زیادی میگفتند که سالها بعد قدر این کتکها را خواهید فهمید و ما را دوست خواهید داشت. سالها گذشت و هنوز بهترین معلمین من همانها هستند که هرگز ندیدم دست روی کسی بلند کنند.
معلم هایی که نبودنشان به بودنشان می ارزد
یک همچین چیزی
و من انقدر ساده بودم که تا همین یکی دو سال پیش فکر میکردم مدت هاست تنبیه بدنی منسوخ شده تو مدارس!
واقعا باعث تاسفه… امیدوارم این نوشته های انتقادی بیشتر بشن. بلکه اقلا یه قوانین جدی ای براش تدوین بشه
خیلی کم شده، و کلا جایی که خشونت در حد کلاشینکف بخشی از زندگی روزمره س فرضا؛ تنبیه بدنی خیلی روزمره و طبیعی به نظر میرسه
خب البته همه معلم ها اینجوری نبودن. بابای من مدیر بود وخیلی شاگردهاش با ریش و سیبیل و زن و بچه وقتی تو خیابون میدیدنش میومدن سلام و علیک و یادآوری گذشته.
قشر مظلومی ند معلم ها. هیچ حمایت خاصی هم نمیشه ازشون. با این در آمد کم قبول کن اونموقع هرکی میومده را رو هوا میزدن و جذب میکردن.
مسلمه این وسط یه سری نخاله بدذات هم بودن. بعضی هاشون هم فقط بلد نبودن زندگی شخصی شون را از کارشون جدا کنند. خشم و غم زندگی شخصی شون را سر بچه های مردم خالی میکردن.
ولی جدای این همه حرف. درکت نمی کنم که چرا حتی یه اعتراض نکری به این حرکت معلمه؟
درک میکنم که درک نکنی
اصلا در دفاع از معلمین هیچ حرفی لازم نیست. بدیهیه که معلمای خوب و مثبت و سازنده از معلمهای منفی و ناسازنده بیشتر بودن.
خودم میتونم ده بیست تا اسم ببرم.
به نظرم باید به این مساله فکر کنی که بیشتر آدم ها کارها و رفتارهاشون رو از روی دست دیگران تقلید می کنن و فکر نمیکنن!! و برای همین زمان زیادی طول میکشه که این نوع تنبیه از بین بره…
ضمنا باید اشاره کنم که بسیاری از شاگردان هم به دلیل نوع بد تربیت خانوادگی واقعا فقط وقتی ساکت میشن و به درس توجه میکنن و یا بهتره بگم از آسیب رسوندن به دیگران جلوگیری میکنن که کتک بخورن!!
قسمت آخر کامنتتون عجیبه برام
یعنی برای برخی کودکان تنها راه حلی که وجود داره کتکه؟ بچه های خوب و آروم که طبیعتا خوب و آروم هستن. اصولا کتک سهم کساییه که مشکل دارن و نمی تونن با قوانین کنار بیان. با این طرز فکر که تنبیه بدنی هرگز از بین نمیره.