پرش به محتوا

نقد تند ـ قاراچوبان ـ شبان شهری

قاراچوبان

قاراچوبان

این هم یادداشت دوم من در مورد رمان قاراچوبان است، در مورد رمان شبانی و حضور عناصرش در قاراچوبان، اینکه شبانی بودن مثبت است یا منفی موضوع بحث این یادداشت نیست. صرفا یک ویژگی را بررسی کرده ام.

نقد تند

درباره­ قاراچوبان

شبان شهری

امین حسینیون ahosseinioun@gmail.com

قاراچوبان مثال خوبی است برای یک داستان شبانی. منظورم این نیست که شبانی/پاستورال یک ژانر برای رمان است. منظورم این است که اگر شبانی بودن را وجهی یا حالتی برای رمان در نظر بگیریم، قاراچوبان این وجه یا حالت را دارد. و الان توضیح می­دهم که چرا.

لئو مارکس(مهم نیست کیست، به حرفش دقت کنید) گفته است:«بدون شبان، ادبیات شبانی وجود نخواهد داشت.» و خوشبختانه قاراچوبان از این لحاظ نظر ما را تامین میکند. در همان اسمش شبان وجود دارد. ادبیات شبانی/پاستورال تعاریف و توصیفات متعددی دارد. یکی از آنها بازگو کردن داستان چوپان­هایی است که در دل طبیعت بکر زندگی می­کنند. این تقریبا کهنه ترین تعریف موجود است و دقیقا منطبق با بخشی وسیع از «قاراچوبان» است. «قاراچوبان» هم داستان شبانانی را روایت می­کند که اتفاقا شغلشان دقیقا نگهبانی از طبعیت است. ویژگی دیگر توصیفات شبانی این است که طبیعت در آن واقعی نیست. همه چیز طبیعت مثبت و درخشان است و جنبه­ منفیش به سختی دیده می­شود. همان مسئله­ ای که هفته­ پیش هم در موردش نوشته بودم. در «قاراچوبان» دقیقا همین حالت وجود دارد. طبیعت بسیار بسیار زیبا و دلانگیز و دلنشین است.

در وجه شبانی، زندگی مردم شهری (ما که رمان/شعر/…. را می­خوانیم.) در تقابل قرار می­گیرد با به قول معروف شبانان و زنان زیباروی محیط آنها و حسی شبیه حسرت و میل به بازگشت در طبیعت در خواننده تولید می­شود. «قاراچوبان» این تقابل را در خودِ رمان به طور کامل برجسته کرده است. زندگی شهری سید، عیار، دایی و خانواده­ اش در تقابل کامل است با زندگی مارال و دایی اش و دیگر قارا ها. رمان در خودش حس حسرت و میل به بازگشت را هم تولید می­کند. تمام جستجوی عیار به دنبال قالی و همان فصل اول در روستا و چیدن گل و رابطه­ عیار با باران و حالی که از شنیدن صدای مارال بهش دست می­دهد. هم میل و حسرت را می­سازند و هم حالتی پیامبرگونه به عیار می­دهند. عیار کسی است که صدای طبیعت را می­شنود و متوجه می­شود صدای مارال یک صدای عادی نیست. با این نوع نگاه، انتخاب فصل افتتاحیه­ عجیب کتاب که عیار در اتاقش نشسته است و صدای آوازی او را تبدیل به شاخ گوزن می­کند، شاید انتخابی با معنا به نظر برسد. در غیر این صورت من نمی­دانم فصل افتتاحیه در اتاق را چطور می­توان توجیه کرد.

شبانی، یک ویژگی دیگر هم دارد، معمولا طرح پیچیده ­ای در کار نیست. و شخصیت­ها از تغییر ظاهر آشکار استفاده می­کنند. مثلا در قاراچوبان، ما هم مثل عیار نمی­دانیم مارال شغلش چیست. اما این به خاطر نقشه­ مارال برای مخفی کردن موضوع نیست، صرفا ما نمی­دانیم. همین. یکی از نظریه پردازان در مورد داستان شبانی، ویلیام امپسون در کتاب برخی نسخه­ های شبانی(1935) بحث می­کند که شبانی یک رابطه­ ساختاری است و عبارت است از قرار دادن پیچیدگی درون سادگی. یعنی مثلا قرار دادن زندگی پیچیده­ شهری با کلی رفت و آمد و …. درون سادگی طبیعت. وقتی آدمیزاد در حال نامه نگاری اداری است برای گرفتن یک وام، یا درست کردن کار بیمه و امثالهم به نظر می­رسد شکار رفتن و آتش روشن کردن و ماهی گرفتن کارهایی است ساده و دل انگیز. «قاراچوبان» این خصلت ساده سازی را هم، همانطوری که در یادداشت قبلی بحث کردیم دارد. از واقعیت دوری کردن، و حذف جنبه­ های منفی روشی مناسب برای ساده سازی هستند. ویژگی دیگر شبانی، ارجاعات به ادبیات قرون وسطی و نمادشناسی و نشانه­ های آن دوران است که این یکی هم به وفور در «قاراچوبان» یافت می­شود.

خب، فکر می­کنم شمردن این همه ویژگی برای اینکه بپذیریم قاراچوبان صاحب یک وجه شبانی است، کافی است. به نظر نمی­رسد که این همه شباهت و خصلت تصادفا به وجود آمده باشند. قاعدتا نویسنده فکر کرده و این فضای شبانی را برای رمانش انتخاب کرده است. و من هرچه فکر کردم مشابه این وجه در داستان فارسی به یادم نیامد(البته دلیل بر هیچ چیز نیست، ممکن است شما هفت هشت تا مثال یادتان بیاید). و طبیعتا علاقه­ ای هم به این وجه از ادبیات که شاید حتی لقب پیشارئالیستی هم برایش بی مناسبت نباشد ندارم. اما این ویژگی از رمان کربلایی­ لو به نظرم مغفول مانده بود و در یادداشت «خشونت زیبایی­شناسی» هم فرصت پرداختن به آن نبود.

در صفحه­ 81 رمان، عیار خواب می­بیند. در خوابش به یک دوراهی می­رسد که از هردو سمتش رد پا رفته است. عیلر راهی را انتخاب می­کند دیواری از شاخ و برگ تازه دارد و در انتهای راه به دشتی باز پوشیده از برف می­رسد و در آن دشت مارال روی یک نیمکت چوبی نشسته است. این نمونه­ کوچکی بود از انتخاب طبیعت، راه کوبیده نشده و بکر در برابر راه کوبیده شده و رسیدن به عشق. «قاراچوبان» پایان دقیقی ندارد و دست آخر مشخص نمی­شود عیار قارای اسب­ها شد یا نشد و اینکه اصلا دقیقا قارا ها چکار می­کنند و چه نظامی برشان حاکم است مشخص نیست. در واقع اصل ماجرا و جذابترین بخش کتاب که همان چیستی قاراچوبان­هاست خیلی دیر آغاز می­شود، انگار این رمان قسمت اول یک سه گانه است و قرار است بعدا ادامه­ ماجرا را بخوانیم، آیا واقعا قسمت دومی در کار است؟ نمی­دانم. ولی این را می­دانم که یادداشتم اینبار اصلا تند نبود. ظاهرا برف کار خودش را کرده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *