این یادداشت هم قبلا در اعتماد چاپ شده است.
نقد تند
درباره قاراچوبان
«خشونت زیبایی شناسی»
امین حسینیون ahosseinioun@gmail.com
در رمان «قاراچوبان» عشق گلهای پژمرده را دوباره زنده میکند. اسبها حال آدمها را میفهمند. بو در دل راوی پرچین میزند و مه میتابد(اگر چنین تعابیری را معنادار فرض کنیم.) و واقعا نغماتی هستند که جان را بیدار میکند. مرزهای واقعیت و فانتزی محو می شوند و ستایش میشوند آدمیان، وقتی از شهر به طبیعت کوچ میکنند و در کنار جویها قدم میزنند تا به سرچشمه برسند. این ستایش را در قهرمانِ رمان، عیار، و دایی اش و عشقش به وضوح میتوان دید. این مفاهیم و تعابیر و حال و هوا گرچه به ذوق شهریِ سیمانی ما چندان هم سازگار نیست، به هر حال محصول ذوق است و دلنشین. اما در این ستایش پرشور از عشق و طبیعت و وحدت جای یک سری چیزها خالی است.
مارال، معشوق است. در همان جایگاهی که سالها ادبای ایرانی در تبیینش تلاش کرده اند. مارال پر ناز است و راهنماست و گویا عاشقش را از ازل میشناسد و غیره. در ص 249 به دو شاهسون زیردستش میگوید:«فراموش نکنید چه گفتم. رنگها را طوری بچینید که در مجموع خشونت زیباییشناسی ما معلوم باشد. این امضای ماست. روشن است؟» شاهسون در جواب دیالوگی روشنگر میگوید و منظور مارال را باز میکند:«میدانم. نمیخواهید به سیاق میدان نقش جهان باشد. همه چیز ظریف و منحنی و حال به هم زن.» بله، زیبایی شناسی کوهنشینان بیشک خشن است. با توجه به گفتگوها در طول رمان درباره زیباییشناسی و ذوق و ارجاعات بیشمار به متون عرفانی و ادبی فارسی در همین راستا و ارتباط این ارجاعات به تحصیلات نویسنده ـ که دانشجوی دکتری(یا دکتر در؟!) حکمت متعالی است، بی شک این نگاه دقیق تصادفی نیست. حالا سوال اصلی اینجاست، در این رمان ـ در خودِ رمان ـ جایگاه این «خشونت زیبایی شناسی» کجاست؟ بگذارید از جبهه ای دیگر به این سوال نزدیک شوم تا مدعا بهتر وضوحی یابد.
رمانِ قاراچوبان را که میخوانیم انگار نویسنده اش پیرمردی سیصد ساله است. نثر گرچه شیوا و سیال و دلنشین و به ذائقه سعدی و بیهقی خوانان سازگار است، بسیار قدیمی است؛ انقدر که نقل قول بیهقی در میانه کتاب چندان هم با کتاب بیگانه نیست(اگرچه تفاوت کیفی این دو مشخص است). این نثر آدم را به گذشته میبرد. و انگار رمان با همان قواعد دوران کلاسیک نوشته شده است. الگوبرداری از طبیعت و نمایش آنچه خوبی است و تلاش برای بازسازی تصویر کمال. و نهایتا یکی شدن انسان با طبیعت که وجه داستانی اش میشود دختری که به پرنده تبدیل شد و پسری که زبانش را اسبها میفهمند. انگار این رمان در ادامه تاریخ ادبیات جهان در سیصد سال اخیر نیست و قرن هجدهم و نوزدهم و بیستم و جنبش رمانتیکها و رئالیسم را از سر نگذرانده است. نمیگویم «قاراچوبان» بر مبنای اصول کلاسیک استوار است، میگویم انگار، یعنی شباهت. برگردم به سوال اصلی خودم.
آنچه در «قاراچوبان» خشن است در پس زمینه است، از ما دور است. ما خشونت را با اشکهای لطیف عیار لمس میکنیم و قالی هایی که از روی خاطره سیل بافته شده اند. خودِ سیل را نمی بینیم. ما صحنه ای را که ببر گلوی سید و دکتر آزاد را میدرد نمیبینیم. ما صحنه های شکار را نمی بینیم. اینها در رمان نیستند. در «قاراچوبان» سایه ای از اساطیر با داستانهای محلی تلفیق شده اند و ته مایه ای هم از تطبیق اساطیر ایرانی و یونانی در رمان به چشم میخورد که پیشبرنده این تلاش داییِ ـ آقای ستاری(ارادتی به جلال ستاری؟!) ـ اسطوره شناس است. اما ظاهرا خشونت اساطیر و داستانهای محلی فراموش شده است. رستم مقابل چشمان ما سهراب را میکشد. مقابل چشمان ما گریه میکند. سیاوش مقابل چشمان ما سلاخی میشود و رستم برابر چشمان ما در چاه جان میکند. تصور کنید اگر رستم هم سهراب را دور از چشم ما می کشت و فقط گریه اش را برای ما می آورد چه میشد با داستان. منظورم این نیست که «قاراچوبان» را با حماسه قیاس کنم. منظورم این است که حذف خشونت از رمان، و جایگزینی آن با اشک و باران و بوی گوزن خیس و بخار تابنده، مخصوصا وقتی نویسنده از اهمیت خشونت زیباییشناسی در چنین فضایی آگاه است، فراری است بیهوده. رمانِ «قارا چوبان» کاربردی مانند همان میدان نقش جهان دارد که خط و نقش متعادل و موزون و آرامش بخشش روپوشی بود برای خشونت بی پرده شاهان صفوی. «قاراچوبان» ستایشگر جهانی است که در آن زیبایی حجابِ خشونت نباشد، در حالیکه خودش شده حجابِ خشونتِ طبیعت.
اینکه میگویم، در رمان آشکار است. آقای آسور در وصف سیل میگوید:«صدای نفس فرشتگان است.» و بعد لب به تحسین توصیف بیهقی از سیل غزنین میگشاید. توصیف واقعگرای بیهقی از سیل اولا یادآور صدای فرشتگان نیست و ثانیا بیهقی از سیل فرار نکرده که فقط صدایی باشد از دور، مانند آواز. سیل بیهقی آنی است که پل را با دکانها از جا میکند. پرقدرت، واقعی و بنیانکن. شاید کسی بگوید این حذف بی ضرر است و حتی تحسین برانگیز. مگر حضور خشونت الزامی است؟ من در الزام خشونت بحثی نمیکنم، اما پس زدن آن را و دور کردنش را ناقض قواعدی میدانم که «قاراچوبان» در تاییدشان میکوشد.
با این اوصاف، خواندن «قاراچوبان» تجربه ای است لذت بخش. هرازگاهی خوشایند است سفر به جهانی که در آن عشق مردگان را زنده میکند. خواندن شعرهایی از سعدی و ترانه هایی به ترکی در لابه لای رمان. قدم زدن در ساحلی که رودخانه و نسیمش، خنکش کرده اند. و لذت بردن از ظرایف و لطایف و داستانی که مقابل دیدگان ما زنده و گسترده میشود.
دو یادداشت دیگر در مورد قاراچوبان
خیلی به نظرم نقد مناسبی کردی این که رمان اصول زیباشناسی پیشنهادی خودش را رعایت نمی کنه عجیبه. در کل من فکر نمی کنم بشه تناقضات زندگی شهری مدرن را با پناه بردن به روستا و زیبایی شناسی سنتی حل کرد و برام سوال هست که واقعا چه کسی می تونه با وجود این همه از خودبیگانگی زندگی مدرن پناه به عشق سنتی ببرد
هیچکس نمی تونه
ولی خب هنوز فانتزیش نزد عده ای موجوده