اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد میکنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)
یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)
که بیشتر در ارتباط باشیم.
این یادداشت هم قبلا در روزنامه اعتماد منتشر شده است و به بهانه انتشار کتاب قلابی! به قهرمانان رومن گاری می پردازد. به نظر می رسد، رومن گاری در تمام آثارش به قهرمانان کنایی علاقه مند بوده است. چند مثال را در همین یادداشت کوتاه بررسی کرده ام. شاید مجموعه داستان قلابی برایتان آشنا نباشد، اما اسم رومن گاری قطعا برایتان آشنا خواهد بود.
نقد تند
به بهانه انتشار «قلابی!»
مردانِ توی صندوقچه.
سید امین حسینیون ahosseinioun@gmail.com
در لیدی ال، قهرمان زن داستان بالاخره قهرمان مرد داستان را میکشد و در یک صندوقچه میاندازد. او که مطمئن شده مرد با اراده خودش اسیرش نخواهد شد، مرد را بالاخره شکار میکند، حتی شده مرده اش را. مشابه این الگو را در خداحافظ گری کوپر هم میتوانید ببینید. لنی، جوانی است بسیار خوش قیافه و جذاب که مهره مار هم دارد. همه زنها جذب او میشوند و او همه را دور میزند. رمان وقتی تمام میشود که لنی در ماشین دختری نشسته است و فکر میکند سر پیچ بپرد پایین یا نه، و نهایتا نمیپرد. او بدون اینکه بمیرد و به قول معروف به زبان خوش توی صندوقچه میرود.
به نظر میرسد قهرمانانِ مرد در آثار رومن گاری، اگرچه خیلی تلاش میکنند ولی نمیتوانند کاری از پیش ببرند و دست آخر مجبور میشوند بروند توی صندوق. میتوانیم خیلی خوب از تعبیر نورتروپ فرای استفاده کنیم و بگوییم بیشتر قهرمانان مرد رومن گاری، قهرمانان کنایی هستند. مثال بارزش همین پنج داستان در مجموعه قلابی. قهرمان کنایی کسی است که از نظر مرتبه از آدمیان اطراف خودش و از محیط پایینتر است. ممکن است لزوما پایینتر از آدمهای اطرافش هم نباشد ولی توسط آنها آزار ببیند. وضعیت قهرمان کنایی به طور همزمان رقت انگیز و خنده دار است. مثلا شوایک، یک قهرمان کنایی است که اتفاقا در داستان برگی از تاریخ این مجموعه هم حضور دارد. خود لنی در خداحافظ گری کوپر هم یک قهرمان کنایی است.
مثال روزمره اش میشود آدمی که پایش میرود روی پوست موز و زمین میخورد. در آن لحظه او از همه مفلوکتر است و گرچه نیاز به کمک و دلسوزی دارد، مایه خنده و تفریح هم هست؛ حتی اگر بانفوذترین مرد جهان باشد. حالا این قهرمان کنایی را در پنج داستان مجموعه قلابی ردیابی میکنیم، تا روشن شود که اگرچه قهرمانان رومن گاری اکثرا کار خیلی بزرگ و قهرمانانه ای نمیکنند اما بالاخره در طبقه بندی قهرمانها جایگاهی دارند. البته شاید عده ای معتقد باشند اکثریت قهرمانان قرن بیستمی همینطور کنایی هستند، و من در جواب میگویم سانتیاگوی ماهیگیر.
در داستان اول با یک سری آدم روستایی طرفیم. در حالیکه شخصیت اصلی داستان روستاییها را جمع کرده تا بروند یک عملیات ویژه انجام بدهند روستاییها کلا در فکر و خیال دیگری هستند. دهاتیها اصلا حوصله عملیات قهرمان را ندارند. و به محض اینکه کارِ خودشان تمام میشود تصمیم میگیرند کپفف را بکشند. و نهایتا در حالتی ذلیل او را میکشند و میروند پی کارشان. به همین سادگی. او با اینکه از نظر جایگاه اجتماعی از دهاتیهای اطرافش بالاتر است. اما در طول عملیات دهاتیها امور را کنترل میکنند. کپفف در داستان «قدرت و شرافت» کسی است که پایش روی پوست موز است ولی خودش خبر ندارد.
همین الگو در داستان دوم هم تکرار میشود. فرمانده که از نظر موقعیت بالاتر از دیگران است در شرایطی قرار دارد که شوایک بیشتر از او میفهمد! فرمانده که بیش از حد مست و پاتیل است دغدغه ا ش میشود رفتار ارواح در جهان پس از مرگ. فرمانده انقدر در این ایده اش غرق میشود که خودش را قربانیِ همین ایده میکند. او هم پایش روی پوست موز است ولی خودش فکر میکند کارش درست است. و بدون اینکه خودش بداند مورد ترحم و مایه تفریح ماست.
این الگو در سه داستان دیگر هم تکرار میشود. پیرمرد در زمینی ها خودش فکر میکند کارش درست است در حالیکه ما میدانیم چه خطای بزرگی مرتکب میشود. پیرمردِ داستانِ زمینیها با اینکه جایگاه اجتماعی والایی ندارد اما خودش، خودش را از نظر اخلاقی بالا میداند. کنت هم در داستان عود شرایط مشابهی را تجربه میکند، او خودش را خیلی دست بالا میگیرد در حالی که احمد و دیگران خیلی بهتر از او چم و خم وجود کنت دستشان است. کنت هم پایش روی پوست موز است و بالاخره آبرو و اعتبارش را سر علاقه اش میگذارد. در داستان قلابی نیز آقای س، با اینکه خیلی خیلی خیلی خفن است و در نیویورک و لندن خانه دارد. کماکان از نقاط ضعف دوران فقرش رنج میبرد. و ما که خواننده ایم میدانیم با وجود آن همه تشریفات پایش روی پوست موز است و خوشبختی را تجربه نخواهد کرد.
این قهرمانان کنایی وقتی به جای فرع (آنطور که معمولا هستند) اصل باشند، کل داستان را( چه داستان کوتاه باشد چه رمان) کنایه آلود میکنند. و گرچه تاثیری به کار اضافه میکنند که شاید بهترین اصطلاح برایش زهرخند باشد، محدودیتهایی هم ایجاد میکنند. شما وقتی داستانی از رومن گاری میخوانید میتوانید مطمئن باشید که با وجود سانتیمانتال بودن و اصالت عشق و عاشقی، نهایتا آدمها خیلی هم خوشبخت نخواهند شد و بالاخره یک بلایی سرشان خواهد آمد. قهرمانان رومن گاری کار مهمی نخواهند کرد(نمیگویم هرگز، چون هرچه نوشته نخوانده ام). داستانها در مقیاسی کوچک میگذرند و وقایع بزرگ را در ابعاد وسیع (مثلا جنگ جهانی دوم، یا انقلاب فرانسه، یا جنگهای ناپلئونی و…) در آنها نخواهیم دید. به طور خلاصه آدم همیشه میتواند مطمئن باشد قهرمان رمان بعدی که از رومن گاری میخواند، بیشتر شبیه شخصیتهای مولیر است تا آنا کارنینا. به این ترتیب رومن گاری نویسنده ای است «باحال» و اکثرا «بانمک» اما قهرمانانی که آخرش میروند توی صندوقچه، معمولا رمانهای بزرگ را نمیسازند.
در دهه ی هفتاد که لیسانی می خواندم خداحافظ گری تازه در آمده بود و اگر می خواستی دوستی ات با حلقه روشن فکران مرد دانگاه حفظ شود بهتر بود این کتاب را می خواندی چون همه خوانده بودند و هوش همه را برده بود. من هیچ وقت نفمیدم موضوع خداحافظ گری چی بوده ست 🙂 و اصلا نمی توانستم این همه محبوبیت را درک کنم. درست مثل رمان سفر به انتهای شب که ان هم خیلی خیلی محبوب بود. تا بلاخره متقاعد شدم واقعا چیزی به نام خوانش جنسی وجود دارد. زنان و مردان کتاب ها را یک جور نمی خوانند و موضوعات مهم شان فرق می کند. همین بود که همه من را مسخره می کردند وقتی می گفتم نجواهای ناتالیا گینربورگ را می خوانم. آیا این اصلا رمان محسوب می شد؟ خوب مرسی از توضیحات ات لا اقل بعد از یک دهه فهمیدم موضوع خداحافظ گری کوپر در واقع همان مسله ی به اصطلاح توی صندوق رفتن بوده اما متاسفانه خیلی نظرم را تغییر نمی دهد. اصطلاح توی صندوق رفتن واقعا بی انصافی ست اما به نظر من منشا همه ی اینها ترس ست ترس از ترک کردن شیوه ی قدیمی زندگی. برای کاراکتر خداحافظ گری بهتر ست که توی صندوق نرود چون ان جا احتمالا با خودش روبرو می شود و برای همین ست که داستان همان جا تمام می شود چون نمی خواهد ما چهره و زندگی واقعیی اش را ببینیم. همان بیرون بماند بهتر ست هیچ تغییری کسی را تهدید نخواهد کرد شاید حتا بشود 100 تا رمان دیگر درباره چه طور در صندوق نرفتن نوشت که اتفاقا پرفروش خواهند شد.
آره خب؛ اتفاقا اکثریت قریب به اتفاق داستان های دنبا در مورد مردانی هستن که توی صندوق نمی رن
گری کوپر البته فکر کنم تو دهه هفتاد یهو مد شد، وگرنه سی سال قبلش اگر اشتباه نکنم ترجمه شده بود یه بار و چاپ شده بود. و واقعا هم اثر خیلی درخشانی نیست، کاملا دو پاره س، طرح پیش رونده ای نداره و نکته چندان خاصی هم نداره، گرچه من خودم وقتی خوندم خیلی باهاش حال کردم.
بازم مثل همیشه مرسی از کامنتت
منبع نداری؟
دقیقا برای کدوم قسمتش حس می کنی منبع لازم بوده و من نگفتم؟
فکر می کنم اگر تمام یا اکثر آثار گاری رو نخنوندی نمی تونی بگی که رمان بزرگی آفریده یا نه. اینکه به رومن گاری بگیم باحال به نظرم ناشی از کم سوادیمونه
بازتاب: قیمت کتاب خداحافظ گاری کوپر - یک میزبان