در مشخصات عکس فقط نوشته بود تهران 1363، نه بیشتر نه کمتر. از جنگ هشت ساله ایران و عراق عکس کم نگرفته اند و تعداد عکس های خوب و تاثیرگذارش هم بی شمار است. همین الان که چشمم را می بندم و فکر میکنم اقلا ده عکس تکان دهنده یادم می آید از لشکر محمد رسول ا… ، دلاورانی که مقابل مسجد جامع خرمشهر ایستاده اند. در این عکس ها اما حالت این مادر (فرض میکنیم مادر است، گرچه شاید خواهر بزرگتری باشد، یا حتی مادربزرگی جوان) را در عکس دیگری ندیدم. از ترکیب بندی عکس خبرگی می بارد، از خط نگاه ها گرفته تا قرار دادن مادر و پسر در قابی درون قاب تا نگاه خیره آن بسیجی نشسته در پس زمینه که دقیق معلوم نیست کجا را تماشا میکند، اما من حس میکنم او هم به مادر و پسر خیره شده است. اما عکاسش را متاسفانه نمی شناسم. امیدوارم مرا به خاطر بازنشر بی اجازه عکسش ببخشد.
مادر سفت پسرش را در آغوش کشیده است که نرو. پسر با لبخند به مادرش نگاه میکند، جوابش معلوم است. او خواهد رفت. رزمنده دیگری در پس زمینه با حسرت به همین صحنه نگاه میکند، انگار که دلش لک زده برای همین لحظه حزن انگیز، برای همین که مادرش شانه هایش را بگیرد و بگوید نرو. بروی برنخواهی گشت. اکثر عکس هایی که از جنگ معروف شده اند، تمرکزشان روی خود جنگ است؛ خود رزمنده ها، خود عملیات، و خود شهدا. الان که دیگر تمرکز سینما و تلویزیون از خود جنگ به سمت حواشی اش رفته است، شاید این عکس ها هم بیشتر دیده میشوند. عکس هایی که مادران، همسران و فرزندان شهیدان را نشان می دهند.
اگر بخواهم یک کلمه در وصف این عکس بگویم، صمیمیت است. شاید کسی بگوید از کجا مطمئنی بعد چه شده است؟ شاید مادر موفق شده پسرش را برگرداند، شاید اصلا این عکس در برگشت از جبهه گرفته شده است و هزار و یک چیز دیگر. شاید، ولی شاید هم من درست میگویم.
سرشار از عشق مادرانه درتضاد با بى رحمى جنىک
بله، دقیقا خانم مینا
دقیقا