این نقد تیرماه سال 90 در روزنامه اعتماد منتشر شد. فکر میکنم یکی از معدود نقدهایی است که به اشکالات جانستان کابلستان رضا امیر خانی هم می پردازد. خود یادداشت را می توانید با خیال راحت و از طریق فایل پی دی اف بخوانید . برای آنها که در جریان نیستند بگویم که جانستان کابلستان در واقع سفرنامه آقای را امیرخانی است به افغانستان، که با بیانی شیرین به شرح جزییات این سفر طولانی پرداخته است. خواندنش در مجموع خالی از لطف نیست، اما پیش یا پس از خواندن به نظرم بد نیست به نکاتی که من میگویم هم دقت کنید.
این فایل پی دی اف یادداشت برای خوانش ساده و سریع و بی دردسد
این یادداشت را در سایت مگ ایران هم می توانید بخوانید:
http://www.magiran.com/npview.asp?ID=2318016
و این هم خود یادداشت اگر میخواهید همینجا در وب بخوانید:
نقد تند
سیاسی و بیشتر از آن
امین حسینیون
رضا امیرخانی سفرنامه اش را به افغانستان نوشته است. کتابش در کل خواندنی است، در بسیاری لحظات بانمک است و در برخی لحظات غمگین. یک جاهایی تعلیقی هم هست، ترس و دلهره و هیجان هم برای ماجرایش ایجاد کرده است. در مجموع «جانستان کابلستان» میتواند خواندنی باشد. اما من از وجهی دیگر بهش نگاه کرده ام.
در مقدمه بیست صفحه ای کتاب، امیرخانی با بیان ماجراهایی در باب قله دماوند به لطایف الحیل میگوید که خودش سیاسی نیست و این کتابش هم سیاسی نیست. مکررا میگوید که پس از انتخابات 88 موضع گیری نکرده است و «کارم سیاست نیست» [ص21]. از قول یک آدم ناشناسی در قله دماوند راجع به خودش میگوید:«گفتم دلایل مخالفتت با سبز را بگو… گفتی به مهرورزها هم رای نمیدهی…» [ص28] و به این ترتیبِ غیر مستقیم اعلام بی طرفی هم میکند. او تاکیدات غلیظ میکند که «مرد سیاست» نیست چون نفعی از سیاست نمیبرد. اما به نظر من هرکس «جانستان کابلستان» را میخواند باید آن را با این دید بخواند که کتاب به شدت سیاسی است و آن مقدمه مفصل را جدی نگیرد. و لابه لای نثر روان و طنز و کنایه، مثل من رد پای سیاست را هم در کتاب دنبال کند.
فصل اول کتاب تا زمانی که امیرخانی به مرز افغانستان برسد ادامه همان مضمون مقدمه است که «من سیاسی نیستم. من فقط اهل فرهنگم.» اما این مقدمات طولانی با رسیدن به مرز افغانستان و در واقع آغاز سفر تمام میشود، یعنی صفحه 42. تقریبا 15% از حجم کتاب مقدمه ای طولانی است برای اینکه یک کتاب کاملا سیاسی غیرسیاسی به نظر برسد. بعد که وارد افغانستان میشویم جا به جا نظرات سیاسی را در لفافه میبینیم، مثلا میرسد به ماجرای روسها و منار و این دیالوگ را از قول روس مینویسد:«تاواریش! رفیق! مال تو نخورد به مناره… این را شرط میبندیم سر آن دخترک چشم آبی تاجیک…» [ص 66] بله، دیالوگ به نظر سیاسی نمیرسد. ولی محصول همان گفتمانی است که سرباز اجنبی را قطعا و بی شک مست و متجاوز میداند. روسها در کتاب امیرخانی فقط همین یک جمله را میگویند. حالا بگذریم. کمی بعد میرسیم به جایی که امیرخانی در دلش هوس میکند ای کاش هرات مال ایران بود و میگوید:«اگر موش دواندن انگلیسیها نبود هیچ بعید نبود کامران میرزا… یا محمدشاه در همچه جایی نشسته بودند …. این دو اگر نه، سپاهیان و مردمان قطعا به همچه کاری مشغول بودند! اگر بیگانه میگذاشت…»[ص77] یعنی اگر انگلیس نبود الان افغانستان یک استانِ ایران بود؟ و آیا ما واقعا از این موضوع خوشحال بودیم؟ و آیا این ادعا اصولا مربوط به تاریخ سیاسی نیست؟ برویم جلوتر:«فاصله ای که فقط برمیگردد به حیله بیگانگان.» [ص78] فقط حیله بیگانگان؟ آقای امیرخانی آیا میتواند ثابت کند که در زمان صفویان، افغانیان و مخصوصا پشتونها شهروند درجه چندم نبوده اند؟ صفحه بعد مینویسد:« حمله محمود افغان … شورش بوده است، شورشی درون یک حکومت بزرگ..»[ص79]. من نمیدانم افغانها به محمود افغان عموما مفتخر هستند یا نه، ولی میدانم محمود افغان در اعتراض به ظلم حاکم صفوی قیام کرده بود. اگر به میرزا کوچک خان و جنبشش بگوییم قیام جنگل و محمود افغان را بگوییم شورشی، یعنی در همین جمله ساده هم افغانها را شهروندان درجه دومی دیده ایم که حق نداشته اند علیه ظلم حاکم صفوی قیام کنند.
کمی بعد در باب رسیدن آمریکاییها به هرات میگوید و بعد:«روزگاری پیش، پیشینیان ما اما، به شهرها اینگونه وارد نمیشدند…. برای ایشان در عالم ذهن مرزی و تذکره ای نبود.» [ص 84] باز آقای امیرخانی بر اساس دید سیاسی خودش میگوید آمریکاییها به افغانستان حمله کرده اند و ایرانیها نه؛ انگار بین ما و افغانها در تاریخ هرچه بوده عالم درویشی بوده. دید سیاسی آقای امیرخانی باعث میشود قتل عام یعقوبی در کابل و امثالهم به کل فراموش شود. اگر بی طرفانه و غیر سیاسی نگاه کنیم مجبوریم اعتراف کنیم در جنگهای ایرانی افغانی، ما خیلی بیشتر افغانی هلاک کرده ایم تا آمریکاییها در این چند سال.
کمی بعد میرسیم به سخنرانی آقای امیرخانی در دانشگاه هرات که خلاصه اش در این جمله است که :«اما پس از استعمار، انگلیسیها در سال 1832 با زور انگلیسی را جایگزین فارسی کردند.» [ص143] آقای امیرخانی خیلی ناراحت است که هندیها دیگر زبان رسمیشان فارسی نیست. ولی آیا کسی میتواند ثابت کند که عموم هندیها از این موضوع دلگیرند؟ قدر مسلم اینکه پس از استقلال هند زبان انگلیسی همچنان حفظ شده و گویا کسی مشکل چندانی با این قضیه ندارد. این که آقای امیرخانی مسئله تغییر زبان هند از فارسی به انگلیسی را ناشی از توطئه استعمار و امری منفی میداند به خاطر دید سیاسی ایشان است. اگر بیطرف باشیم، باید بپذریم اگر هندیها خیلی خاطر فارسی را میخواستند انگلیسی را پس میزدند. هندیها انگلیسی را انتخاب کردند. والا صد سال زمان خیلی زیادی نیست. ما خودمان بعد از دویست سیصد سال فارسی را از پسِ عربی دوباره زنده کردیم. اینجا تقریبا وسط کتاب است.
اینگونه اظهار نظرهای مستقیم یا غیرمستقیم سیاسی در سراسر کتاب وجود دارد. نویسنده تقریبا در هیچ موضوعی بیطرف نیست و همواره با دید سیاسی خودش ـ که به تایید خودش در جای جای متن دقیقا منطبق است بر سیاستهای کلی نظام، درباره موضوعات قضاوت میکند. فصل آخر کتاب هم که اصلا مربوط است به مباحث انتخاباتی و چهار انتخابات اخیر خاور میانه. امیرخانی در فصل انتخاباتیات مثل یک تحلیلگر مسائل خاورمیانه همه چیز را میکاود و اصلا نقشه خاورمیانه را از دید یک آمریکایی طراحی میکند. هرات را به ایران میدهد و بلوچستان را مستقل میکند و … .
همه اینها اشکالی ندارد. هر آدمی حق دارد سیاسی باشد. ولی من واقعا ادعای غیر سیاسی بودن را برای کتابی که در مجموعه سیاست امروز افق چاپ شده است نمیفهمم. این حرفها به این معنی نیست که من لزوما با امیرخانی مخالفم، حتی شاید خیلی جاها موافق هم باشم و من هم با همان دید دلم بخواهد هندیها باز هم فارسی حرف بزنند. اما اگر این کتاب بدون توجه به وجه سیاسی غلیظش خوانده شود خطاست. در این گرما هم که قهوه دیگر نمیچسبد. امیدوارم خیلی تند نرفته باشم!
چند پیوند در مورد جانستان کابلستان: