پرش به محتوا

شاهنامه روزگار ما ـ بوییدن ملکه

این ستون سه شنبه چهارم تیر 92 در روزنامه بهار منتشر شده است با این پیوند:

http://www.baharnewspaper.com/News/92/04/04/13649.html

sood

و به وجه کمدی داستان سیاوش می پردازد، وجهی که در عین غم شدید مستتر در داستان کاملا قابل درک است.

 

بوییدن ملکه

داستان سیاوش یکی از چهار داستان تراژیک اصلی شاهنامه است. منظورم داستان رستم و سهراب، داستان سیاوش، داستان فرود پسر سیاوش و داستان رستم و اسفندیار است. چرا می‌گویم اصلی؟ چون داستان‌هایی مثل مرگ رستم، حمله‌ بهمن به سیستان و انتقام کشیدنش از خاندان رستم، داستان 12 رخ، داستان مرگ ایرج و مشابهانش هم وجه تراژیک دارند، اما این چهار داستان پرداخت بیشتری دارند و محبوب‌تر هم هستند. سیاوش تفاوت بنیادینی با سهراب و اسفندیار دارد، او دنبال جنگ نیست، دنبال اثبات خودش از راه پیروزی نیست، دنبال زندگی آرام و راستگویانه است، ولی او هم مثل سهراب و اسفندیار جایی در این دنیا ندارد. دنیایی که در زمان سیاوش درگیر افراسیاب و کاووس است. اما این داستان فوق‌العاده غم‌انگیز، وجه کمدی پررنگی هم دارد.
در داستان سیاوش، صحنه محاکمه‌ سیاوش صحنه‌ اصلی نیمه‌ اول داستان است که نتیجه‌اش گذشتن سیاوش از آتش می‌شود. حتما خاطرتان هست که سودابه، نامادری سیاوش، به او نظر سوء دارد. سیاوش سودابه را نمی‌پذیرد و در نتیجه سودابه سیاوش را متهم می‌کند. دادگاهی تشکیل می‌شود و در نهایت سیاوش را مجبور می‌کنند از آتش بگذرد. سیاوشی که ما به عنوان خوانندگان داستان کاملا می‌دانیم بی‌گناه است. در پرانتز به این نکته اشاره کنم که داستان سیاوش با توجه به این‌که در آن زنی به شوهرش خیانت می‌کند، امکان تولید و پخش در سینمای امروز ایران را ندارد! بگذریم.
در چارچوب عقلانیت داستان سیاوش، ظاهرا صحنه‌ دادگاه صحنه‌ معقولی است و وجاهت دارد اما با عقلانیت امروز اگر نگاه کنیم در آن صحنه چیزی جز کمدی وجود ندارد. سودابه در اولین قدم، سیاوش را متهم می‌کند. کاووس که درباره این موضوع مردد است این‌طور به خودش می‌گوید: «چنین گفت با خویشتن شهریار/ که گفتار هر دو نیاید به کار/ ببینم کزین دو گنهکار کیست/ به باد افره بد سزاوار کیست.» این یعنی اگر دعوا بین سودابه با کس دیگری بود کاووس حاضر نبود به خودش زحمت بررسی بیشتری بدهد و همانجا پرونده را مختومه اعلام می‌کرد. تا اینجا رفتار کاووس غیرعقلانی است و کمدی. اما راه‌حل او برای این ماجرا چیست؟ تدبیر ملوکانه این است که: «بدان باز جستن همی چاره جست/ ببویید دست سیاوش نخست/ بر و روی او و سراپای اوی/ سراسر ببویید هرجای اوی/ ز سودابه بوی می‌و مُشک ناب/ همی یافت کاووس و بوی گلاب/ ندید از سیاوش از آن گونه بوی/ نشان بسودن نبود اندروی» .
فقط یک لحظه در ذهنتان ‌شاه را تصور کنید که اول ملکه‌ دربار را می‌بوید و بعد ولیعهد را و بعد، از روی بوی دست نتیجه می‌گیرد که اتفاقی نیفتاده است. هنوز به نظرتان خنده‌دار نیست؟ از اینجا به بعد ماجرا جالب‌تر هم می‌شود. دروغ سودابه برملا شده است و کاووس باید او را بکشد اما این کار را نمی‌کند چرا؟ چون سودابه را دوست دارد. پادشاه به‌سادگی آب خوردن اجازه می‌دهد عشقش به سودابه جلوی اجرای عدالت را بگیرد و به همین هم اکتفا نمی‌کند. فردا روز که دوباره سودابه با انبانی جدید از نیرنگ‌ها از راه می‌رسد به حرف‌های سودابه گوش می‌دهد. گویی کاووس هم بدش نمی‌آید این قضیه به ضرر سیاوش تمام شود. باز هم دروغ بودن حرف سودابه اثبات می‌شود ولی این‌بار هم کاووس به شکلی غیرعقلانی سیاوش را مجبور می‌کند از آتش بگذرد. اگرچه سیاوش خودش می‌پذیرد از آتش بگذرد، ولی عملا چاره‌ دیگری هم ندارد. هنوز هم به نظرتان خنده‌دار نیست؟
وقتی سیاوش از آتش می‌گذرد حقانیت او و دروغگویی سودابه بر تمام مردم اثبات شده است. کاووس مجبور است در مقابل دیدگان همه حکم مرگ سودابه را صادر کند ولی «دل‌شاه کاووس پردرد شد/ نهان داشت رنگ رخش زرد شد.» سیاوش که حال بد پدرش را می‌بیند این‌طور فکر می‌کند «سیاوش به دل گفت بر دست شاه/‌گر ایدون که سودابه گردد تباه/ به فرجام کار او پشیمان شود/ ز من بیند این غم چو پیچان شود.» کاووس قبلا هم سیاوش را به دلیل مرگ مادرش در هنگام تولد او، طرد کرده بود پس سیاوش حق دارد بترسد. به این ترتیب سیاوش به دلیل حفظ آینده‌ خودش از‌ شاه خواهش می‌کند سودابه را زنده بگذارد و ‌شاه هم از خدا خواسته سودابه را می‌بخشد.
در این داستان در دادگاه، که محل حکمرانی عقل و استدلال است، کاووس کاملا غیرعقلانی عمل می‌کند. این تناقض یک وجه کمدی جدی به داستان سیاوش می‌بخشد، وجهی که البته با درونمایه اصلی داستان، یعنی غریب بودن سیاوش در سرزمین خودش کاملا همخوان است و به روشی کاملا طبیعی نیمه‌ دوم داستان را پیش می‌آورد، سیاوشی که در سرزمین خودش غریب است به توران می‌رود، اما او در توران هم غریب است. سیاوش در این دنیا غریب است و جایی برای راستگویی او وجود ندارد، به‌ویژه در برابر ‌شاه دیوانه.

6 دیدگاه دربارهٔ «شاهنامه روزگار ما ـ بوییدن ملکه»

  1. درود بر شما

    یک:
    “سیاوشی که در سرزمین خودش غریب است به توران می‌رود، اما او در توران هم غریب است. سیاوش در این دنیا غریب است و جایی برای راستگویی او وجود ندارد، به‌ویژه در برابر ‌شاه دیوانه.”

    نقد خوبی بر داستان سیاوش است.

    دو:نگاره از چه کسی است؟

    سه: آیا می توان از نقدهای شما از شاهنامه با ذکر منبع استفاده کرد.

    سپاسگزارم

    1. متاسفانه اسم نقاش نگاره ها رو پیدا نکردم و مشغله و عدم تخصص هم بهم اجازه تحقیق بیشتر نداد. اگر کسی بشناسه و بهم بگه ممنون میشم ولی به قول معروف ما تماشاگران بستانیم.

      درد مورد استفاده، بله قطعا میشه استفاده کرد و چون نسخه چاپی یادداشت هم موجود هست میشود در متن آکادمیک هم به این مطلب ارجاع داد.

      سپاس ویژه از شما
      باز هم پرسشی بود در خدمتم

  2. هرچند از دید عاقلان و عادلان این داستان کمدی به نظر برسه,بیش از یک عنوان کاملا مشابه رو در زندگی اطرافیانم تجربه کردم و واقعیت جدی اینه که عشق جلوی دیدن خیلی چیزها از جمله عدل رو میگیره.
    به هرحال با خنده دار بودن قسمت بوییدن ملکه و ولیعهد اونم توسط خود شاه موافقم. فکر کنم شاه که نگران از دست دادن یکیشون بوده از طریق این پوارو بازی باهاشون وداعی هم میکرده…

    1. الان یادم نیست که تو یادداشت توضیح دادم که منظور از کمدی ، خنده دار بودن به معنی عام کلمه نیست، منظور این است که غیر جدی است و عاقلانه نیست؛ مضحک است. اگرچه این مضحکه بسیار هم غم انگیز باشد و نتایج جدی داشته باشد. در زندگی واقعی هم بی شک بخش بزرگ زندگی من شخصا کمدی است، گرچه خودم فکر میکنم خیلی هم جدی است.

      و عشق واقعا جلوی خیلی چیزها رو میگیره و البته غرور و خودخواهی

  3. ممنونم..

    سیاوش در این دنیا غریب است و جایی برای راستگویی او وجود ندارد..

    **دنیای غریبی که به شکار های ناعادلانه ی خود می نازد و مفتخر ست…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *