اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد میکنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)
یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)
که بیشتر در ارتباط باشیم.
این یادداشت هم قبلا در روزنامه اعتماد به شماره فلان که یادم نیست با عنوان “تفنگ برای شلیک است” منتشر شده است. ستایشی است از تنگسیر و قهرمانش زارممد تنگسیر، و توضیحاتی در باب اینکه چرا زارممد تنگسیر قهرمان است، مگر او چه میکند که شخصیت های این روزگار در داستان هایشان نمی کنند؟ تلاشم در این یادداشت پاسخ دادن به همین سوال است. برخی از گزاره های قاطعم در این یادداشت امروز به نظرم تردید برانگیز می رسند، ولی در مجموع هنوز با این یادداشت موافقم.
نقد تند ـ درباره تنگسیر
«تفنگ برای شلیک است.»
امین حسینیون ahosseinioun@gmail.com
حامد اسماعیلیون در مصاحبه اش با اعتماد گفت:« چرا قیصر و ممد تنگسیری میرسند به کافه چی کافه پیانو؟» و بسیار سخت است آدم از قهرمان در داستان ایرانی حرف بزند و یاد «زارممد تنگسیر» نیافتد. تنگسیر نوشته صادق چوبک، یکی از رمانهای محبوب فارسی است، بسیار خوانده شده و معمولا مورد علاقه خوانندگانش هم بوده است. اما چرا زارممد دوست داشتنی است؟ راس وینِ آنارشیست در 1903 نوشت:«جهان ستاینده جنگجوست. و بر سر جنگجوی پیروز تاج میگذارد، گرچه راه او به شهرت و افتخار آغشته خون و اشک است.» قهرمان حماسه کسی بود که برای حفظ نظم موجود میجنگید. اما در رمان، قهرمانی جدید متولد شد، مردی/زنی که علیه نظم موجود میجنگد، همانطور که گوژپشت نتردام با کاردینال، یا پرنس میشکین با تمام محیط اطرافش. زارممد از این دسته است، و به این دلیل و دلایل دیگر دوست داشتنی است.
زارممد عمل قهرمانی انجام میدهد. یعنی کاری میکند که ما به هزار و یک دلیل انجامش نمیدهیم، اما میدانیم که درست است. در جای جای رمانِ تنگسیر مردم به تایید کار زار ممد برمیخیزند:«دس مریزاد. خوب سزاش داد.» یا «کاشکی ده تا میکشت.» یا «دیگه کسی به کسی ظلم نمیکنه.» گویا مردم شهر منتظر کسی بودهاند تا چنین کاری بکند و به همین اعتبار زارممد قهرمان است. وقتی میگویم قهرمان، منظورم شخصیت اصلی، یا راوی نیست. منظورم آدمی است که عمل قهرمانی را انجام میدهد. اما چرا؟ به خاطر اصولش. قهرمان اصولی دارد که از آنها نخواهد گذشت. صبرش که به سر برسد، دست به عمل میزند و از اصولش دفاع میکند. بدون توجه به اینکه خواهد مرد یا زنده خواهد ماند. زارممد اصولش را برای زنش شرح میدهد:«اگه اینکارو نکنم دیوونه میشم سر میذارم به صحرا. نباید همینجوری ولشون کرد که باز یه بدبخت دیگه را گیر بیارن و به روز سیاه من بنشوننش. مرد نباید دس بذاره رو دسش بنشینه که دیگرون بیان حقش بگیرن بذارن تو دسش.» در حالیکه کمی قبل شهرو، زن زارممد پس از شنیدن تصمیمش برای قتل بهش گفته بود:«مگه خدای نکرده دیوونه شدی؟»
قهرمان از بیرون دیوانه به نظر میرسد. همانطور که پرنس میشکین ابله است. همانطور که مرشد و یارانش در جنگ آخرالزمان در نظر دیگران دیوانه اند. در رمان تنگسیر راههای معقول زیادی پیش پای زارممد میگذارند مثل گذشتن از پول و زندگی کردن، عریضه نویسی به پایتخت، و یا واگذار کردن ظالمین به تیغ برهنه حضرت عباس. دلخوش کردن به اینکه پول حرام برکت را از زندگی ظالمین میبرد. به هر حال عقل و منطق حکم به بقا میدهد و کاری که زارممد قصد انجامش را دارد، بیشک با این اصل کلی در تضاد است. او به استقبال مرگ میرود و نمیداند که زنده میماند یا نه. و اتفاقا ما همین «دیوانگی» را دوست داریم. ما دوست داریم سرنوشت کسی را بخوانیم که کاری را میکند که ما جرات انجامش را نداشته ایم. و به همین دلیل است که از مردم بوشهر لقب «شیرممد» را میگیرد. زارممد، در رمان تنگسیر ثابت میکند قهرمان است. از راهی آغشته به خون و اشک میگذرد و دنیا تاج را بر سرش میگذارد. اما جواب سوال حامد اسماعیلیون چه میشود؟
جالبترین نکته درباره زارممد، یکی از معدود قهرمانان رمانتیک رمان فارسی این است: او ساخته و پرداخته ذهن صادق چوبک نیست. زارممد ظاهرا یک آدم واقعی بوده است. و داستانش را رسول پرویزی هم در مجموعه شلوارهای وصله دار با اسم «شیرممد» نوشته است. به همین دلیل در دیگر آثار چوبک هم شخصیتی مانند زارممد اصلا پیدا نمیشود. در آثار ساعدی هم من ندیده ام و نشنیده ام. در داستانهای هدایت هم شبیه ترین فرد به قهرمانی که ازش حرف زدیم «داش آکل» است که سهمش تنها چند صفحه از مجموعه آثار اوست. به هر حال در جواب سوال ابتدای متن باید گفت ما اصلا سنت قهرمانی مرتبی نداشته ایم که حالا بخواهد برسد به کافه چی کافه پیانو. شاید به همین دلیل هم در متن سوال، اسماعیلیون زارممد را کنار قهرمانی سینمایی مانند قیصر گذاشته؛ شاید آن لحظه قهرمان دیگری به ذهنش نرسیده است.
به نظر میرسد همزمان با تلاش برای پاسخ سوال آغازین، که بیشتر مربوط به حال و هوای کلی داستان فارسی است تا یکی دو تا نویسنده خاص؛ بهتر است اگر قهرمانی مانند زارممد را تحسین میکنیم و دوست داریم؛ داستانهایی با الگوهای مشابهی بنویسیم. داستانهایی درباره مردان/زنانی که به خاطر اصول شخصی خودشان، حاضرند در برابر نظم موجود بایستند. اگر پیروز شوند از پیروزیشان لذت خواهیم برد و اگر شکست بخورند تاسف میخوریم. و در پایان میتوانند مثل شیرممد تنگسیر سوار بر بلمشان به دریا بزنند، این همان تصویر آشنای مردی است که سوار بر اسبش در دشت میتازد. اما در فرهنگ دریایی جنوب، اسب جایش را به بلم داده است و دشت به دریا.
ممکن است کسی بگوید چطور؟ در جواب میتوان به جمله معروف چخوف درباره تفنگ فکر کرد. بهتر است به داستان تفنگی اضافه کنید و به شخصیت اصلی فرصت دهید آن تفنگ را شلیک کند و به مرتبه قهرمانی برسد. اگر نداشت چاقو بکشد. اگر نشد مشت بزند. و اگر هیچکدام از اینها نشد مثل قره العین که اتفاقا سالگرد قتلش همین بیست و هفتم مرداد بود اقلا جانش را سر حرف و روش زندگیش بگذارد.
این هم چند پیوند در مورد صادق چوبک و تنگسیر: