پرش به محتوا

نقدی و نگاهی به «حوض سلطان، پایان کار مغان» اثر رضا جولایی

در جنگ دوازده روزه بدون اینترنت موفق شدم چند کتاب بخوانم، یکی هم رمانچه‌ی «حوض سلطان، پایان کار مغان» اثر رضا جولایی و چاپ نشر چشمه بود. اولین کتابی که از رضا جولایی خواندم. [لینک خرید کتاب]

مهم‌ترین ویژگی نوولای «حوض سلطان…» این است که داستان در دوران احمد شاه قاجار می‌گذرد، وقایع اصلی و شخصیت‌ها برگرفته از تاریخند ولی داستان زاییده‌ی تخیل آقای جولایی است. ارتش روس پشت دروازه‌های تهران است، شخصیت‌های تاریخی مثل ملکم خان و عزیز‌السلطان و عارف قزوینی در کاخ خانم افتخارالسلطنه جمع شده‌اند تا ضیافتی یک هفته‌ای را تجربه کنند، اما ماجرا انطباق با تاریخ ندارد. تقریبا می‌شود گفت رمانچه در زیرژانر «تاریخ دیگرگون» است [Alternative history].

جولایی به اسلوب طرح رایج رمان پابند نیست، که بخواهد ماجرای مشخصی را از ابتدا تا انتها برساند و پاسخ سوالات را بدهد. دنبال بازی‌های شکلی و زبانی هم نیست که بخواهد مهارت‌های زبانی و روایی‌اش را به نمایش بگذارد. خواندن این 191 صفحه [یعنی حدود سی هزار کلمه] شبیه به سفری در سرزمین عجایب است. افتخارالسطنه که میزبان است حضور کمرنگی در داستان دارد. راوی علی اکبرخان عکاس باشی است که هویتی نیمه‌تاریخی دارد [به گفته‌ی خود آقای جولایی در مصاحبه‌ای، کسی به این نام در آن دوران بوده ولی تطابق صددرصدی با شخصیت رمان ندارد] و همراه ملکم خان و عزیزالسلطان گروه سه‌نفره‌ای می‌سازند و ما خواننده‌ها را به جاهای مختلف کاخ می‌برند و می‌گردانند.

این سرزمین عجایب انصافاً شگفتی زیاد دارد: کباب گورخر به سبک رستم، کتابخانه‌ای لبریز از کتاب‌های گمشده‌ی کُهن، خُم‌های شراب باستانی، کاخ‌های پارتیان، دکل‌های نفت، جنایت و … . یعنی تقریباً هر چهار پنج صفحه با پدیده‌ی جدیدِ شگفت‌انگیزی روبرو می‌شوید، اما بیخود انتظار نداشته باشید که این پدیده‌های شگفت‌انگیز با هم همسو شوند و داستان به سرانجامی کلاسیک برسد، خیر، علی‌اکبر خان که راوی است با صد سوال به ضیافت شاهزاده خانم می‌رود و با هزار سوال به خانه‌ی خودش برمی‌گردد، ما هم همراه او، عین او، حیران و بی‌جواب می‌مانیم.

اما چه چیزی این قطعات شگفت را به هم متصل می‌کند؟ به نظرم اول طنز و دوم دیالوگ‌های سیاسی‌تاریخی. طنزِ کتاب البته خاص است، یعنی ممکن است شما نخندید ولی یکی دو خواننده را دیدم که خیلی موقع خواندن خندیده بودند، خودِ آقای جولایی هم در گفتگویی تایید کردند که قصدشان در فرازهایی ایجاد طنز بوده. دیالوگ‌های سیاسی تاریخی هم کم نیستند، در مورد قاجاریه، در مورد روس‌ها و انگلیس‌ها؛ یا روایت مادام فرانسوی از کافه‌ای که در تهران زده و شوهر ایرانی‌اش و … . همین‌چیزها ما را از یک شگفتی به شگفتی بعدی می‌رسانند.

در مجموع از خواندن «حوض سلطان…» لذت بردم، جالب بود، نکاتی در مورد سبک‌زندگی قاجاری داشت که برایم جذاب بود. قول می‌دهم کلمات جدید و فحش‌هایی جدیدی یاد خواهید گرفت و یک جاهایی احتمالا جستجو هم لازم خواهد بود. اما صادقانه بگویم ترجیح می‌دادم داستان انسجام بیشتری می‌داشت و تکلیف برخی مسائل روشن می‌شد، حالا اگر نه مسائل اساسی، دست کم مسائل جزئی داستان. مسائل جزئی هم اگر نه، دست‌کم اگر انگیزه‌های شخصیت‌های اصلی روشن‌تر بود من لذت بیشتری می‌بردم.

به عنوان حسن ختام چند خط از متن کتاب می‌گذارم که با حال و هوایش آشنا شوید:

«سر میز صبحانه خبر شدیم که خطوط تلگراف متصل شده. خبر خوبی بود، اما بلافاصله خبر بدی هم از راه رسید. روس‌ها به کاروانسرای سنگی رسیده بودند. هراس و نگرانی در چهره‌ی همه پیدا بود و دست از خوردن کشیدند، به جز امیربهادر که بلند شد و ایستاد و در حالی که دهانش هنوز پر بود گفت:”به نظر اینجانب ورود روس‌ها به پایتخت به صلاح مملکت است. روس‌ها صدبار بهتر از انگلیسی‌ها هستند. انگلیسی‌ها با پنبه بر می‌برند….” و فخرالاطبا فوراً جمله‌ی او را کامل کرد:”و روس‌ها با قداره.” امیربهادر گفت…»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *