معرفی کتاب
آرش کمانگیر/ جای خالی داستان آرش در شاهنامه
نویسنده: ساقی گازرانی/ مترجم: سیما سلطانی
مقالهی خانم گازرانی که به صورت کتابی جیبی چاپ شده است، نگاهی انتقادی به اسطورهی آرش کمانگیر است و چگونگی ورود آرش به تاریخ نگاری ایرانی. بخش آغازین مقاله به ریشههای باستانی اسطورهی آرش در اوستا و مینوی خرد و متنهای مشابه میپردازد و در بخش بعدی روایتهای مختلف از داستان آرش در کتابهای تاریخ فارسی که بعد از اسلام نگاشته شدهاند، مثل تاریخ طبری و تاریخ ابن اثیر مرور میشوند.
خانم گازرانی در نگاه انتقادیشان نکتهی جالب توجهی را برجسته کردهاند که من از آن بیاطلاع بودم. ایشان نشان دادهاند که در اکثر روایتهای بهجامانده از اسطورهی آرش کمانگیر، آرش پس از پرتاب تیر زنده میماند! دوازده روایت در مقاله بررسی شده و در هشت روایت آرش زنده میماند! این سوال پیش میآید که چرا در دورهی معاصر، وقتِ بازیابی و زندهسازی اسطورهی آرش، روایتِ کمتکرارتر که مرگِ آرش را درونش داشته برجسته شده است؟ البته موضوع مقاله این پرسش نیست، بلکه چگونگی ورودِ اسطورهی آرش به تاریخنگاری ایرانی است.
پادشاهان اشکانی آرش را نیای خودشان میدانستهاند و اینطور که خانم گازرانی نشان دادهاند در این زمینه میان اکثر خاندانهای اشکانی رقابتی هم بوده، یعنی هر خاندان سعی میکرده نسبت نزدیکتری با آرش بسازد. استدلال مقاله این است که با توجه به اهمیت اسطورهی آرش نزد اشکانیان، پادشاهان ساسانی تلاش کردهاند آرش را از روایت تاریخ ملی ایرانی کنار بگذارند و به همین دلیل داستان آرش در شاهنامه نیامده. جالب اینجاست که پس از هزار سال، دوباره آرش کمانگیر در دوران ما به چنان شهرتی رسیده که هر کودک ایرانی نامش را و داستانش را میشناسد.
چکیدهی بحث مقاله همین است. خواندنش جذاب بود ولی دو نکته هم در موردش دارم. اول اینکه خانم گازرانی اصرار دارد شاهان اشکانی آرش را به سود خودشان مصادره کردهاند، ولی استدلالی در جهت «مصادره» نیاوردهاند. من متوجه نشدم چرا از واژهی منفی مصادره استفاده شده؟ چه ایرادی دارد اشکانیان خودشان را از نسل آرش بدانند؟ البته این نکته کاملا فرعی است و تاثیری در کل بحث ندارد.
نکتهی دوم اینکه چاپ چنین مقالهی کوتاهی به شکل کتاب پنجاه صفحهای به نظرم کار خیلی جالبی نیامد، ای کاش اقلا یکی دو مقالهی دیگر با موضوع آرش در این کتاب گرد میآمدند. مثلا مقالهای در مورد بازخوانی اسطورهی آرش در دوران معاصر میتوانست تکمیلکنندهی این کتاب باشد.
در هر صورت، مقالهی آموزنده و جذابی است و کنجکاو شدم کتاب دیگر خانم گازرانی، «روایتهای خاندان رستم و تاریخ نگاری ایرانی» را هم بخوانم.