پرش به محتوا

شاهنامه روزگار ما ـ رستم پیوندی

 

اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد می‌کنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)

یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)

که بیشتر در ارتباط باشیم.

 

 

شاهنامه روزگار ماrostam

رستم پیوندی

این ستون در روزنامه بهار منتشر میشود، در شماره قبلی به کلیت ایده نگاه تازه به شاهنامه پرداختیم و جای خالی شاهنامه در فضای عمومی و روزمره، اینبار کمی در مورد شخصیت رستم حرف میزنیم.

این هم لینک ثابت یادداشت در روزنامه بهار:

http://www.baharnewspaper.com/News/92/03/11/12256.html

در داستان زال و رودابه کسی کشته نمی‌شود. این یک رمانس عاشقانه است با پایانی خوش و مشکلات در آن با گفت‌وگو حل می‌شود. این یکی از معدود پایان‌های خوش شاهنامه است. مهم‌تر این‌که در پایان این داستان، بزرگ‌ترین و پرزورترین قهرمان شاهنامه، یعنی رستم ‌دستان متولد می‌شود. درباره داستان زال و رودابه چند بررسی علمی پژوهشی نگارش شده است که من بعضی‌هایشان را دیده‌ام و قطعا خیلی‌هایشان را ندیده‌ام. این مقالات بیشتر به مسائلی چون شخصیت‌پردازی و ساختار داستانی و… پرداخته‌اند. یکی از این مقالات مثلا «نقد زیبایی‌شناسی داستان زال و رودابه» است و نکته‌ای را که من می‌خواهم مطرح کنم ندیدم که کسی طرح کرده باشد. اما داستان از این قرار است که سام پسر برومندی نداشت تا زال به دنیا آمد.
زال مویش از کودکی سپید بود و پدرش سام از ترس اهریمن او را به کوهستان رها کرد. سیمرغ زال را دید و با خودش به البرز برد. چون زال برومند شد سام خواب دید و رفت بچه را از البرز پایین آورد.
سیمرغ پرش را به زال داد که هر وقت خواست آتش بزند و او خودش را برساند. البته ماجرا خیلی هم به ضرر زال نشد، چون هم پر سیمرغ را داشت و هم هر جا سام مخالفت می‌کرد زال می‌گفت تو که مرا ول کردی و رفتی این زمان باید به حرفم گوش کنی. سام هم واقعا در حق پسرش کوتاهی نکرد و به حرفش گوش کرد. زال وقتی رفته بود به سفر به سمت کابل جهت گرفتن خراج سالانه از مهراب کابلی، وصف رودابه را شنید و عاشقش شد. رودابه هم وصف زال را از زبان پدرش و ندیمه‌هایش شنید و عاشق زال شد. این هم یک ویژگی منحصر به فرد داستان زال و رودابه است. این دو نفر از شنیدن عاشق می‌شوند و زوجی ماندگار در
شاهنامه را می‌سازند.
زال که عاشق شده است می‌رود پای دیوار کاخ رودابه. رودابه گیسوی خیلی سیاهش را پایین می‌اندازد و می‌گوید بگیر. زال برخلاف تمام داستان‌ها متوجه خنده‌دار بودن این کار می‌شود، به رودابه می‌گوید حیف این موی سیاه نیست؟ کمندش را باز می‌کند و می‌اندازد لب دیوار و می‌رود بالا. از اینجا به بعد کار با تدبیر سیندخت، مادر رودابه، زال و با صحبت پیش می‌رود تا بالاخره این دو نفر پس از فراز و نشیب و دو، سه بار تا مرز کشته شدن پیش رفتن ماجرا را به سرانجام می‌رسانند. باز روی این ویژگی تاکید می‌کنم، در این داستان خاص مشکلات با گفت‌وگو حل می‌شوند نه با جنگ و خونریزی. حتی یک جایی مهراب به همسرش سیندخت می‌گوید: «می‌بایستی به روش اجدادم همان موقع که این دختر به دنیا آمد سرش را می‌بریدم، نبریدم ببین چه بدبختی نصیبمان شد!» چرا مهراب این حرف را می‌زند؟ چون مهراب کابلی عرب است، یا به بیان شاهنامه، تازی است و می‌ترسد سام و منوچهر بیایند و کل کابل را خراب کنند. کاملا هم ترسش منطقی است. منوچهر، پادشاه وقت ایران خیلی شفاف دغدغه‌اش را می‌گوید: «گر از دخت مهراب و از پور سام/ برآید یکی تیغ تیز از نیام/ وگر تاب گیرد سوی مادرش/ ز گفت بد آگنده گردد سرش/ کند شهر ایران پرآشوب و رنج…» بعد هم به سام دستور می‌دهد که کل کابل را خراب کند و مهراب را نابود. چرا این همه نگرانی وجود دارد؟ چون مهراب کابلی یک تازی معمولی نیست. او نواده ضحاک است. متوجه هستید می‌خواهم به کجا برسم؟
رستم دستان، نگهبان ایران، پاسبان نیکی و دشمن بدی یک رگش عرب/تازی است. رستم از سمت پدری‌تبارش به گرشاسپ می‌رسد که یک جورهایی بزرگ‌ترین پهلوان ایرانی است و بازی رایانه‌ای‌اش را هم دوستان لطف کردند ساختند و از سمت مادری به ضحاک می‌رسد که بزرگ‌ترین دشمن ایرانیان بوده است.
این دغدغه سام هم هست. خود مهراب هم می‌داند این کار ساده نیست و برای همین نگران حمله سام است. زال هم به هیچ عنوان حاضر نیست کوتاه بیاید، جلوی پدرش می‌ایستد و می‌گوید اگر می‌خواهی کابل را ویران کنی، راه ویرانی کابل از جسد من می‌گذرد. وقتی زال آن‌قدر جدی سر عشقش می‌ایستد ناگهان موبدان در ستارگان می‌بینند که این وصلت خیلی خجسته است. در حالی‌که تا پیش از این هیچ چیزی در ستاره‌ها ندیده بودند.
نتیجه این‌که رستم مهم‌ترین قهرمان شاهنامه، یک ایرانی‌نژاده، یعنی از خون اصیل ایرانی نیست. و شاید یکی از جالب‌ترین کنایه‌های شاهنامه همین باشد. مهم‌ترین نگهبان ایران، از نسل بزرگ‌ترین دشمن ایران است. نه صددرصد خودی است و نه صددرصد دیگری. به اصطلاح «پیوندی» است، یعنی نتیجه پیوند دو فرهنگ است. البته اصطلاح «پیوندی» را خودم ساخته‌ام. و مهم‌تر این‌که رستم در این خصلتش تنها نیست. شخصیت‌های دیگری هم در شاهنامه هستند که ایرانی اصیل نیستند و محصول ازدواج‌های بین فرهنگی هستند. درباره بقیه این شخصیت‌ها هم حرف خواهیم زد.

4 دیدگاه دربارهٔ «شاهنامه روزگار ما ـ رستم پیوندی»

  1. اون جادوگره [توی داستان جادوگرهای رولد دال]

    تکان خوردم از این نوشته، تکان خوردنی!

    این بهترین پستی بود که در این سایت از شما خواندم. انقدر که دست تنبلم بالاخره روی کیبرد به حرکت افتاد. البته بد نبود اگر نیمچه اشاره ای هم می کردید به ماستمالی حکیم فردوسی در مورد دست و پا کردن عاقد و … برای راضی کردن ممیزی فرهنگی ایرانیان ان زمان و این زمان.

    در هر حال، سپاس! عالی بود و لپ کلام را رساند.

    1. خیلی هم ممنون، به هر حال نکته ای است که کمتر کسی بهش دقت می کند . در مورد جفت و جور کردن عاقد و … چون در مورد اینجور تک بیت ها و اشارات در داستان های مختلف بحث نسخه شناسی و تصحیح های مختلف و … پیش میاد من خیلی واردش نمی شم، هدف از این یادداشت ها تحلیل داستان است نه تطبیق با تاریخ و … .

      حالا چرا نیو رایتر؟

      1. انانیمس رایتر

        از این زاویه دقت نکرده بودم که شاهنامه هم ممکنه مثل هر کتاب قدیمی دیگه ای تحریف شده باشه. و این نشون میده که توی ذهنم هنوز هم یکسری تقدس های شخصی ظریف وجود داره که باید اونها رو هم بشکنم و پاکسازیشون کنم.

        در مورد نیو رایتر : جدید یا قدیمی، در هر حال، چند سالی هست که گمنامم. شاید انانیمس رایتر آیدی گویاتری باشه. : ))

        1. تحریف که نمیشه گفت، در هر نسخه نویسی به هر حال ممکن بوده نسخه نویس به سهو یا به عمد تغییرات کوچیکی ایجاد کنه، در مورد شاهنامه قول غالب بر اینه که یه چند هزار بیتی اضافه داره، البته شاهنامه های تصحیح جدید دکتر خالقی و دکتر جنیدی ظاهرا خیلی تمیز هستن،

          این آی دی مرموز هم بذارین کنار شناخته بشین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *