بنیاد فیلم بر دو ایده استوار است؛ یکی ابتذال شر (Banality of evil، که به نظر من بهتر است به سترونی شر ترجمه شود؛ ولی خب ابتذال شر جا افتاده) و دیگری جنایت خارج از کادر. این دو ایده در این فیلم مکمل همدیگر هستند.
ابتذال شر، ایدهی هانا آرنت برای توضیح پدیدهی آیشمن است. از نظر آرنت آیشمن کارمندی توانمند بوده که دستورات را به بهترین نحوی اجرا میکرده. این نکته از نظر منتقدین هم دور نبوده و اکثرا به آن اشاره کردهاند. در واقع سوالی که جاناتان گلیزر میخواهد در ذهن ما ایجاد کند این است:«اگر رودولف هاسِ مهربان؛ با آن خانوادهی ناز و باغچه و استخر و توجهش به گلها؛ میتواند در چنین جنایت عظیمی سهیم باشد؛ کدامیک از ما میتوانیم خودمان را ایمن بدانیم؟» هرکدام ما ممکن است گرفتار شرِ مبتذل شویم.
اما نکتهی فنی که برای من جالب است، نحوهی نمایش تصویری ابتذال شر است. چون رودولف هاس نسب به کاری که میکند احساس خاصی ندارد و صرفا انجام وظیفه میکند؛ ما هم به عنوان تماشاچی عاطفهی شدیدی تجربه نمیکنیم. برخلاف فیلمهایی مثل فهرست شیندلر یا پیانیست، ما به حال قربانیان گریه نمیکنیم؛ بلکه همراه با قهرمان فیلم، نازی تنها و توانمند، حرکت میکنیم، ارتقا میگیریم و به مرحلهای میرسیم که حتی نام ما را روی یک عملیات بزرگ میگذارند: عملیات هاس. ما هرگز خشونت و جنایت را نمیبینیم. در واقع به نظر من، در فیلم منطقهی تحتنظر، خشونت خارج از کادر، نمایش تصویری ابتذال شر/ سترونی شر است.
پ.ن1: فیلم اقتباس خیلی خیلی آزادی است از رمانی به همین نام به قلم مارتین امیس(Martin Amis) نویسندهی توانمند انگلیسی.
پ.ن2: من به شخصه موافق نظر خانم آرنت در مورد آیشمن و ابتذال شر نیستم.