پرش به محتوا

ردپای ساختارهای داستان پلیسی جنایی در شاهنامه فردوسی

رستم و اسفندیار

 

 

این گفتگو رو تابستان  1400 در کافه کتاب فلسفه انجام دادیم، ویدئوش در یوتوب منتشر شده، در کانال خودم که اگر دوست داشتید ببینید و سابسکرایب هم بکنید. ولی اگر به هر دلیلی قصد دیدن ویدئو رو ندارید، متن صحبت رو هم دوستان کمک کردند و پیاده کردیم و در ادامه‌ی همین فرسته منتشر شده. اگر نکته‌ای در مورد پیشنهادات نظری من در این گفتگو داشتید حتما بگید. ممنون می‌شم.

 

ردپای ساختارهای داستان پلیسی جنایی در شاهنامه فردوسی

سلام در کافه کتاب فلسفه هستیم. من فرناز سیمیا هستم و در خدمت آقای امین حسینیون نویسنده، مترجم و فیلمنامه نویس هستیم. شمارهی اخیر سیمیا با عنوان قتل بود و در مورد قتل در ادبیات صحبت کردیم و بخشی از اون درباره‌ی قتل در ادبیات داستانی بود. امروز امین حسینیون مهمان ما هستن و قبلا در شماره‌ی وحشت در سیمیا در مورد رمان «ماجرای هورزاد» که به صورت مشترک توسط امین و مصطفی حسینیون نوشته شده، صحبت کردیم.

 

من هم سلام عرض میکنم و صحبت رو با تسلیت برای دو درگذشته ی عزیز آقای کریستف بالایی و آقای گلشیری شروع میکنم. آقای بالایی استاد ادبیات و زبان فارسی در فرانسه و پژوهشگر ادبیات معاصر ایران و مترجم آثار ادبی فارسی به فرانسه و عضو انجمن ایران شناسی فرانسه بودن. نسل جدید رو نمیدونم ولی در نسل ما کسی نیست که ترجمه ای از ایشون رو نخونده باشه و لذتش رو نبرده باشه. آقای بالایی یک کتاب مهم هم دارن با عنوان «پیدایش رمان فارسی» که درباره آغاز ادبیات داستانی جدید در ایرانه. کتاب مهمیه و برای کسانیکه که به ادبیات علاقمندن جز ضروریاته. حتی بشه گفت جز منابع خیلی خوبه برای بررسی این موضوع. کتاب مفصلی هم هست و این کتاب رو انجمن ایرانشناسی فرانسه در ایران به چاپ رسونده.

من هم خوشحالم که بعد از تموم شدن دوران کرونا مجدد جمع های ادبی درحال شکل گیریه و مخصوصا از شما ممنونم که همت بالایی دارین و خستگی ناپذیر تلاش می کنین.

 

– در مورد ادبیات داستانی می خواهیم صحبت کنیم و با کارهای خودتون شروع میکنیم. در رمان هایی که از شما خوندم، قتل وجود داره. چه علاقه‌ای به قتل دارید؟

 

+منکه در واقع علاقه ی شخصی‌ای به قتل ندارم و در نظر داشته باشید قیمت جدید دیه 850 میلیون تومنه. اما خب ژانرهایی که بهش بیشتر علاقه داریم، قتل نقش پررنگی بازی می‌کنه. مثل وحشت، تریلرو جنایی که جذابیتشون برای من نویسنده تا فردی که برای تماشا این ژانر رو انتخاب میکنه، بیشتر برمیگرده به روانشناسی تا ادبیات. اما فارغ ازین اگر مرگ رو محور قرار بدیم، میشه گفت اکثر آثار ادبیات این ژانر رو میشه با لنز مرگ نگاه کرد. به طور مثال اگر وارد ژانر فانتزی بشیم، یکی از بزرگترین فانتزی‌ها غلبه بر مرگه. مثلا فلان شخصیت این قابلیتو داره که نامیرا باشه و خودشو احیا بکنه. یا در ارباب‌حلقه‌ها، گاندولف این خصوصیت رو داره. در واقع چون مسئله‌ی مرگ، مسئله‌ی همیشه حاضریه در ذهن انسان، طبیعیه که در ادبیات هم خودشو نشون بده. اگر واضح تر بگیم هر داستانی که تعریف می کنیم به نوعی به مرگ مربوط میشه. به ندرت میشه کسی رو پیدا کنیم که به مرگ فکر نکنه. حالا یا ازش میترسه یا شوق داره نسبت بهش! که خب اغلب ما اضطراب نسب به مرگ داریم. حالا اگر بگیم قتل، دیگه مفهوم معمولی مرگ نیست و یک نیتی وجود داره. یعنی یک نفر به دست کسی کشته شده و معمولا هم توی یک چارچوب معناداری این اتفاق افتاده. یعنی یک مرگ طبیعی نیست. خب این خود به خود داستان رو با یک اتفاق غیرطبیعی شروع میکنه. خب اگر کسی علاقه ای به تاریخچه‌ی ادبیات جنایی و قتل در ادبیات فارسی داشته باشه، گفتگوی محسن حکیمانی و کاوه میرعباسی جلسه ی مناسب و مفیدیه که با مرور این نوع داستان‌هاست. که آقای میرعباسی یک تاریخچه از ادبیات پلیسی در غرب هم ارائه می‌کنن که یک مرور ساده و سریع برای آشنایی با سیر تحول این نوع ادبیاته.

خب با این مقدمه بریم سر سوال اصلی. قتل همونطور که گفتیم، مرگ غیرطبیعیه که با نیتی انجام شده. حالا یا توسط یک فرد یا یک موجود غیر طبیعی انجام شده که یا در جهان داستانی معنا پیدا میکنه یا قتلی غیرعمده . حالا اگر طرف نیت‌مندش رو نگاه بکنیم، این طیفی رو که الان می خوام بچینم رو پوشش میده. به طور فرض یک داستانی وجود داره که اسمش رو میگذاریم داستان قتل. داستان معمولا اینطور شروع میشه که یک موجودی که معمولا آدمه، تصمیم میگیره یک نفر رو بکشه. یعنی با فکر قتل داستان شروع میشه. مراحلی طی میشه و به این تصمیم میرسه که عملی‌اش کنه. نقشه ای برای قتل طراحی میکنه و وارد مرحله‌ی اجرا میشه. نقشه رو اجرا میکنه و ما در این مرحله با یک جنازه مواجه میشیم. خب ازینجا به بعد پیامدهای قتل رو داریم که خود قاتل چطور با قتل کنار میاد و واکنش جامعه به این قتل چگونه است.

معمولا در داستان‌های پلیسی واکنش جامعه، در قالب یک آدمه در نقش کاراگاه که وارد داستان میشه و جرم رو کشف میکنه و قاتل رو تحویل مقامات میده.

حالا وارد مرحله‌ی مجازات میشیم. معمولا دادگاهی تشکیل میشه که یا رسمیه یا غیررسمی و قاتل مجازات میشه. این میشه داستانی با یک طیف با محوریت قتل.

خب لزوما قتل در داستان در ژانر پلیسی و جنایی نیست. مثلا خیلی از داستان‌های ملودرام، داستان یک قتل هستن. مخصوصا قتل های غیرعمد. مرحله اول همون تصمیم گرفتنه که یک نفر تصمیم میگیره کسی رو بکشه. به طور مثال داستان «قلب قصه گو» از آلن پو، که قسمت اعظم داستان درباره‌ی تصمیم گرفتن قاتل به کشتن اون پیرمرده. اینجا پلیسی وجود نداره. تمام چرخه‌ی داستان از فکر قتل تا اجرای قتل و مجازات قاتل، تمامش درذهن قاتل اتفاق میفته و ما اصلا ازش بیرون نمی‌آییم. حال اگر ما در این طیف هر کدوم از عناصر رو حذف کنیم، معنای داستان عوض میشه و شکل داستان هم عوض میشه. مثلا اگر نیت رو حذف کنیم، با یک قاتلی مواجه میشیم که بدون فکر و معنی آدم میکشه. اینطوری شکل داستان عوض میشه. مثلا ما در «بوف کور» صادق هدایت هم قتل داریم. راوی داستان اون خانوم رو به طرز فجیعی می‌کشه و بسته‌بندی میکنه، ولی ما در واقع متوجه نمیشیم چرا اینکارو میکنه. این چرخه کامل نمیشه. ما در اونجا کاراگاهی هم نداریم. داستان در دنیای راوی میچرخه.

خب من برای روشن شدن انواع مختلف قتل، سه تا داستان از شاهنامه رو مثال میزنم. اولین داستان شاهنامه با محوریت قتل داستان سیاوشه. داستان سیاوش بخش اولش که دنیا اومدن و بزرگ شدن سیاوشه و ما از جایی وارد فضای داستانی قتل میشیم که سیاوش وارد دربار میشه. دربار مکان سنتی توطئه است و خب هر زمان واردش بشی، یک نفر در حال کشیدن نقشه ی قتل یک نفر دیگه است. سودابه همسر کیکاووس عاشق سیاوش میشه و در واقع سیاوش پا نمیده و بنابراین سودابه تصمیم به قتل سیاوش میگیره. نقشه میکشه که بگه من باردار بودم و بچه‌ام افتاده. برای اینکار میره جادوگر استخدام میکنه و تدارک میبینه و این منجر میشه به دادگاه و دستگیری سیاوش. کیکاووس همسر سودابه هم عصبانی میشه و در اینجا موبدان به کیکاووس پیشنهاد میدن که سیاوش رو از آتش رد کنیم. اگر بی‌گناه بود زنده می مونه و اگر گناهکار بود خب میسوزه. کیکاووس هم استقبال می کنه. نکته‌ی جالب اینه که نقشه‌ی موبدان با شکست مواجه میشه. چون اونها می خواستن سیاوش بسوزه و کشته شه اما سیاوش زنده می‌مونه و سالم رد میشه. حال نکته اینجاست که اگر یک فیلم هالیوودی بود، داستان همینجا تموم میشد. یعنی سیاوش از آتش سالم عبور کرده و جمعیت براش دست میزنن. اما در شاهنامه داستان اینجا تموم نمیشه و قتل رو تا آخر پیش میبره اما با یک روش کاملا پیچیده. حالا در ادامه انواع اتفاقات میفته و ما به اونها نمی‌پردازیم، اما سیاوش بارها از کشته شدن فرار میکنه و در نهایت گَروه زره، سر سیاوش رو از بدن جدا میکنه. این داستان رو با چند تغییر میشه به داستان جنایی تبدیل کرد. حالا یا با پایان خوش یا با پایان تلخ.

ما در زمان دانشگاه یک تئاتر اجرا کردیم که پارودی داستان سیاوش بود که با اینکه میگفت چرا منو می خوایین در آتش بندازین، من قطعا میسوزم! اما در نهایت در آتش انداختنش و سوخت. در طول داستان بهش میگفتن که بیا فراریت بدیم و نمی‌پذیرفت و میگفت شما در نهایت می‌خوایین منو بُکشین. که خب در آخر در آتش انداختنش و اون پایان تلخ رو داشتیم. ما در داستان سیاوش در شاهنامه، دادگاه رو داریم با هیئت منصفه و کیکاووس و سودابه و گرسیوز رو داریم که نقشه‌ی قتل سیاوش رو دائم میکشن.

داستان بعدی که میشه ازین دریچه بهش نگاه کرد، داستان رستم و اسفندیاره که در واقع یک داستان قتله. ما یک قاتل داریم به اسم گُشتاسب. گشتاسب به صورت فعالانه می‌خواد اسفندیارو بکشه. متاسفانه اسفندیار نمیمیره و اینجا مسئله مشابه داستان سیاوشه. اسفندیار رو میفرستن جنگ، همه رو میکشه و زنده برمیگرده. میگن برو هفت خوان، باز میره همه رو میکشه و برمیگرده. گشتاسب میبینه هرکاری میکنه اسفندیار نمیمیره، میره پیش یک موبد و میپرسه چیکار کنم تا اسفندیار بمیره؟ موبد میگه که اسفندیار به دست رستم فقط کشته میشه. گشتاسب اینجا آگاهانه به عنوان پدری که می‌خواد پسرش رو به قتل برسونه، اسفندیارو میفرسته به جنگ رستم. این داستان قتله. چراکه قاتل از ضعف مقتول برای کشته شدنش استفاده میکنه. در واقع نقشه میکشه که اگر من به اسفندیار بگم برو رستم رو بیار، به دلیل تعصباتی که اسفندیار داره، میره رستمو میاره. موبد هم بهش گفته که اسفندیار اونجا کشته میشه. دراینجا قاتل نقشه‌ی پیچیده‌ای میکشه که در نهایت خودش بی‌گناه باشه.

حالا ما مشابه این طرحو در داستان‌های پلیسی جدید هم میتونیم پیدا بکنیم. به طور مثال در کتاب «کوکب سیاه» جیمز الروی، می‌خواستن کسی رو بکشن اما مستقیم اینکارو نکردن. یک نقشه‌ی پیچیده کشیدن تا یک نفر اون آدمو به قتل برسونه. حالا در داستان اسفندیار هم، هرچه به اسفندیار میگن که تو نمیتونی رستم رو شکست بدی و به این نبرد نرو، میگه من زورم خیلی زیاده و حریف این پیرمرد میشم و میتونم شکستش بدم.

حالا این داستان یک قسمت پیچیده‌ی دیگه هم داره که رستم و اسفندیار خیلی قصد جنگیدن ندارن و بیشتر بازی بازی میکنن تا جاییکه پسر و برادر رستم دوتا پسر اسفندیارو میکشن. این اتفاق باعث میشه جنگ جدی بشه. اسفندیار هم میبینه که این اتفاق افتاده میگه تا الان داشتیم بازی می کردیم، اما الان دیگه یا من تورو میکشم یا تو منو.

یک قسمت دیگه‌ی داستان اینه که رستم هم کاملا به سطح عواقب کشتن اسفندیار آگاهه. بر خلاف باقی داستان‌های شاهنامه، در این داستان سطح آگاهی خیلی بالاست. همه دقیق میدونن دارن چیکار میکنن. هم گشتاسب هم اسفندیار و هم رستم. رستم هم قبل از مبارزه یک جلسه با زال برگزار می کنه و تمام گزینه هارو بررسی میکنن و در نهایت به این نتیجه میرسن که رستم اگر اسفندیارو بکشه خیلی بهتره.

داستان رستم و اسفندیارو میشه در تهران 1401 هم با جایگزین کردن مسائل موبد و سرنوشت و اینها تعریف کرد. مثلا در تهران قدیم و فیلم فارسی در دهه سی و چهل، میشه این داستانو تعریف کرد. اون زمان و در فیلم فارسی هم پلیس وجود نداره. در داستان رستم و اسفندیار، قاتل اصلی گشتاسبه که طراح این قتل بوده اما همه میگن رستم قاتله چون اون اسفندیارو کشته. حالا اگه در داستان، پلیس یا کاراگاهی باشه که اون بررسی کنه و قاتل رو شناسایی کنه اون موقع ما میتونیم بگیم با الگوی ادبیات داستانی معاصر ما یک داستان پلیسی داریم.

داستان بعدی داستان دادگاه شیرینه. توی  داستان خسرو و شیرین، پسر خسرو پرویز میزنه خسرو که پادشاهه رو می کشه. حالا توی این دادگاه قاتل رو محاکمه نمی کنن. شیرین رو میگیرن و میگن هرچی هست زیر سر توئه. تو دربار رو ریختی به هم. ما اینجا با یک تغییر جزیی در الگو مواجهیم. قاتلی وجود داره که نقشه رو میکشه و قتل رو مرتکب میشه اما اونکه محاکمه میشه قاتل نیست. حالا هرچند توی شاهنامه داستان اینجا تموم نمیشه بلکه قاتلین در ادامه‌ی داستان به سزای عملشون میرسن. این یک الگوییه که ما در دنیای امروز بیشتر ممکنه شاهدش باشیم. یعنی فراوانی بیشتری داره. یعنی مجرم آزاد می‌مونه و اونکه مجرم نیست محاکمه میشه.

ما در داستان رستم و سهراب هم با نقشه‌ای که از قبل کشیده شده روبروییم و نوشدارویی که دیر میرسه و جالبه که اینجا رستم هیچ کاری نمیکنه و میگه خب باید سهراب کشته شه!

اگر بخوام جمع بندی کنم ما به عنوان الگو میتونیم از ادبیات کلاسیک خودمون استفاده کنیم و غیر از قتل، ملودرام یا موارد دیگه رو میتونیم ازش استخراج بکنیم.

 

-درادبیات داستانی امروز وضعیت ژانر جنایی و قتل به چه صورته؟ اصلا نگاهی داریم به این الگوها؟ چون ردپای اسطوره ها یا مذهب رو میتونیم در ادبیات معاصر ببینیم. مثلا توطئه رو نمونه ای براش داریم؟

 

+من احتمال میدم تا به حال ادبیات معاصر ازین نگاه آنالیز نشده اما میشه این ارتباط رو برقرار کرد. مثلا در داستان‌های اسماعیل فصیح تا یه حدودی میشه اینو دنبال کرد. حالا من می‌خوام در مورد نوع دیگه ای از قتل در ادبیات معاصر صحبت کنم که در واقع قاتل حق داره که اون آدمو بکشه. برای مثال «تنگسیر». تنگسیر کاملا یک داستان قتله و تنها نکته‌اش اینه که ما با قطعیت طرف قاتلیم. ما با یک شخصیت مواجهیم به اسم زار ممد که پولشو خوردن و خیلی فعالانه و رو، تصمیم میگیره سه چهار نفرو بکشه. نقشه میکشه و اون چهار نفرو میکشه و بعد کاراگاه ها وارد میشن و سعی میکنن بگیرنش. اما اینجا پایانش تغییر میکنه و قاتل فرار می کنه. حالا ما چرا طرفدار قاتلیم؟ چون در دوران جدید قهرمان ضد سیستم به وجود اومده و در مرکز داستانه. حالا اصطلاحا بهش میگن ضدقهرمان که در واقع اصطلاح گمراه کننده‌ایه. چون خودش قهرمانه و ضد نیست. قهرمان شورشی یا ضد سیستم هم میتونیم صداش بکنیم. حضور این آدم در داستان باعث میشه نگاه ما به قتل عوض بشه و دیگه طرفدار قاتل باشیم. مثال بعدی «قیصره». یک قتلی اتفاق میفته و قیصر وظیفه‌ی مجازاتو به عهده میگیره. حالا تفاوتش چیه؟ اینکه ما اینجا چیزی به اسم معما نداریم و وقتی معما رو از داستان قتل حذف می‌کنیم میرسیم به انتقام. مجازات هیچ ارتباطی به اینکه قتل بخاطر انتقام بوده یا با نقشه بوده و معمایی در کاره نداره. حالا مجازات رو یا دادگاه یا جامعه انجام میده و ما با یک داستان دادگاهی طرفیم. شکلش اینطور نیست که حتما یک دادگاه واقعی برگزار بشه. شاید یکی یا ده تا از شخصیتهای داستان جمع بشن و یک حکمی صادر بکنن. اینها قطب های طیفه و ترکیبش هم کاملا محتمله.

ببینید مثلا در داستانهای پلیسی چیزی که زیاد تکرار میشه یک آدمی هست که ترکیب تمام اینهاست و میخواد انتقام بگیره. ولی اول باید معمارو حل بکنه. میخواد قاتل یا آدم بده رو بکشه. بهش میگن اینکارو نکن و بذار قانون کارشو انجام بده. که در نهایت یا گوش میده یا گوش نمیده.

اگر داستان پلیسی رو در یک تبار طولانی و قدیمی بگذاریم، قبل از پیدایش شهر و عصر حاضر، ما قهرمانانی داریم که میرن در خارج شهر و هیولاهارو میکشن. و وقتی کلان شهر به وجود میاد دیگه هیولاها خارج شهر نیستن و داخل شهرن. میزان قدرت هیولاها و میزان ارتباطشون با طبیعت باز ژانر داستانو تغییر میده. مثلا اگر ما یک هیولا با قدرت غیرطبیعی و فراطبیعی داشته باشیم با ژانر وحشت روبروییم مثل خوناشام. اگر یک هیولایی با قدرت طبیعی داشته باشیم، یعنی قدرتش با ما برابره، نهایتش میتونه قتل انجام بده. حالا یا یک نفرو بکشه یا دسته جمعی. اینجا فقط تعداد قتل ها فرق میکنه اما کاری بزرگتر از اون از دست هیولا بر نمیاد. مثلا اون رومنسی که در خارج شهر داشتیم و قهرمان میرفت اژدهارو میکشت، حالا که وارد شهر شده دیگه اسب و شمشیر و اینها نداره و تبدیل میشه به پلیس یا کاراگاه. حالا یا قهرمان شاه دوسته که در ورژن قدیمیش میشه پلیس، یا قهرمان میشه پلیس ضد سیستم. در واقع اون پهلوونه است که با سیستم مخالفه و میرن صداش میکنن که مارو کمک کن، مثل شرلوک هولمز یا پوآرو یا خیل کثیر این آدمها. که اینها کمی خصلت فراطبیعی خودشون هم حفظ کردن. مثلا هولمز آدم عادی نیست. هوشش فراطبیعیه. یعنی اون هوش فراطبیعی رو با خودش وارد شهر مدرن کرده. حالا در مورد هولمز، دشمنش هم هوشش فراطبیعیه. اما در مورد پوآرو جنگ نابرابره. چون پوآرو یک آدمیه که با هوش فراطبیعی و طرف مقابلش یک قاتل معمولی که گیر پوآرو افتاده. برای همین شخصیت داستان‌های آگاتاکریستی اکثرا شخصیت کمیک دارن. چون یه جنگ نابرابره که قهرمان خیلی از طرف مقابل قوی‌تره، ما هم خیالمون تقریبا راحته. یعنی همون عدالتی که داستان های رومنس قدیمی وجود داره که قهرمان میرفت هیولارو میکشت، اینجا هم هست. داستان پلیسی همون بازتولید عدالت شاعرانه است.

میاییم وارد نوآر میشیم باز دو تیکه است. یکی همونکه عدالت شاعرانه میاد توش شکل میگیره مثل اغلب داستانهای چندلر که یا عدالت نصفه نیمه است، باز هم مثال داستان «کوکب سیاه» جیمز الروی که قهرمانان یا همه چیزشونو از دست داده و مرده یا اونی که زنده است هم اصلا یه چیز نصفه نیمه ای ازش باقی مونده و قاتل هم خودش سرطان داره و قراره بمیره و یه تعدادی این وسط کشته شدن و احساس عدالت اصلا شکل نگرفته.

خب در ایران مسئله داستان جنایی اینه که من وقتی میگم قانون کارشو انجام میده، در واقع قانون کارشو انجام نمیده. و چون این اتفاق در سطح کلان جامعه نمی‌افته، در جهان‌های داستانی که منطبق بر سطح جامعه هستن هم این اتفاق نمی‌افته و خنده دار میشه. ما در ایران 1401 میدونیم در یک اتفاق در نهایت مقصر کیه به طور مثال متروپل.  یک ساختمونی ریخت و عده‌ی زیادی مردن و اسامی مطرح شد.  فلانی و فلانی درگیر این ماجرا بودن. اما معمای ما اینجا معمای پیدا کردن قاتل نیست. ما تقریبا همیشه میدونیم هیولا کیه. جلوی ما داره راه میره. مثلا ما هر هفته چندتا ماجرای خفت‌گیری میبینیم؟ جلوی چشم ما میان گوشی طرف رو میبرن. مسئله‌مون این نیست که خفت گیر رو پیدا کنیم، چون یا دیدیمش یا تصویرش توی دوربین‌ها هست. مسئله‌مون اینه چطوری مجرم رو بگیریم.

الگوی داستان پلیسی که با ایران 1401 ارتباط برقرار بکنه و منجر به یک عدالت شاعرانه بشه، که پلیس به دنبال مجرم میگرده، اون شکلش در ایران به نظر من جواب نمیده. حتی در استادانه‌ترین شکلش. خود آگاتا کریستی هم بیاد بنویسه، جواب نمیده. چون اینجا لندن نیست. قهرمان داستان من در شهر شرنگ، قاتل رو داره میبینه و قتل جلوی چشمش اتفاق میفته و 80 درصد داستان از اونجا بر این اساسه که قهرمان میگه من این قاتل رو الان چکارش بکنم؟ و کارهای عجیبی میکنه برای اینکه قاتل رو گیر بندازه. در رمان جدیدم هم الگو همینه. داستان در دوران قاجار میگذره و با یک کاراگاهی روبروییم که قاتل رو سریع پیدا میکنه اما نمیتونه دستگیرش بکنه. چالش قهرمان اینجا متفاوته. در داستان پلیسی کلاسیک ما چالشمون پیدا کردن قاتله اما اینجا چالش ما پیدا کردن قاتل نیست بلکه اینه که چطوری دستگیرش کنیم. مثلا شما از یکی در ایران طلبکاری، میری براش حکم جلب میگیری. چه کسی میخواد حکم جلب رو اجرا کنه؟ مثلا دزدی صورت گرفته که پیداش کردن اما توی بندر ترکمنه. آگاهی هم میگه ما میدونیم اونجاست. بهت نامه میدیم ببر برای پلیس بندر ترکمن. دزده رو بگیر بیار برای ما.طرف میگه من چیکاره‌ام و خب این غیرممکنه.

خب اگر بخوام جمع بندی کنم اگردر طراحی داستان‌های پلیسی، اتفاقات کوچه و خیابون که منطبق با واقعیته، تبدیل بشه به ادبیات، به نظرم ژانر پلیسی و جنایی، شانس خوبی داره تو ایران. ولی در شکل کلاسیک و سنتی اش ارتباط برقرار کردن باهاش ممکن نیست.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *