امین حسینیون
کتاب و تئاتر و سینما، به همراه تمام رسانههای دیگرِ داستان ـ بازیها، کتابهای مصور، قصههای پاورقی، سریالها و … ـ بازارِ داستان را میسازند. همهی ما، هرکس که در جامعهی انسانی زندگی میکند، در ارتباط با بازار داستانیم، به عنوان تولیدکنندهی داستان، پخش کننده یا مصرفکننده، اما چیزی در دوران جدید تغییر کرده است. در دورههای پیشینِ تاریخ، مخاطبین باید دنبال داستان میگشتند، منتظر میماندند تا نقال دورهگردی از شهرشان بگذرد، یا نسخهای از کتابی به دستشان برسد و داستانی تازه بشنوند یا بخوانند، اما ویژگی قرن بیست و یکم این است که داستان هیچ کجا دست از سر شما برنمیدارد. همه جا داستان به شکلی در تعقیب شماست، مگر اینکه قید تمدن را بزنید و بروید به غار. همینکه در شهر قدم بزنید بیلبوردهایی را میبینید که هرکدام داستانی میگویند، نقاشیهای دیواری و … هم هستند. رادیو در تاکسی، خودِ رانندههای تاکسی، روزنامهها، شبکههای اجتماعی و … هرکدام به شکلی داستان میگویند. بعد از اینها تازه رسانههای اصلی داستان به میدان میآیند، سریالها، فیلمها، کتابها و اخبار. فرض اول یادداشت همین است که ما هر روز داستان مصرف میکنیم.
فرض دوم یادداشت این است که پذیرش واقعیت بازار ناقضِ وجه هنری هیچکدام از رسانههای داستان نیست و انکارِ بازار در اکثر نمونهها جز نابودی نتیجهای نداشته است. البته من اصلا با این ایده که داستانگو خودش هم بازاریاب باشد موافق نیستم و به نظرم آسیب بزرگی است. اما این یادداشت صورتبندی مختصری از وضعیت بازار داستان فارسی است و هدفم این است که نشان دهم داستانگوها در تمام صنفها مشکلات مشابهی دارند و در نهایت، اگر بپذیریم بازار داستانِ فارسی یک بازار مشترک است، نتیجهی بهتری خواهیم گرفت.
هرکدام از چهار جبههای که صورتبندی کردهام موضوع بحثهای فراوانی بودهاند، هستند و خواهند بود. اما فکر میکنم جمع شدنشان در این یادداشت در کنار هم، تصویر واضحتری از شرایطِ ما خواهد ساخت.
- بازار جهانی داستان
وضع ما به عنوان داستانگوهای فارسی زبان(ایران، افغانستان، تاجیکستان و معدود داستانگوهای فارسی زبان در کشورهای دیگر) در بازار جهانیِ داستان هم بد نیست، هم بد هست. یعنی همین که با اوضاع و احوال کشورهایمان سهمی از بازار جهانی داریم شگفتانگیز است، ولی اگر سهم ما از بازار در همین حد باقی بماند، آیندهمان تیره خواهد بود. رقبای سنگینوزنی به میدان آمده و میآیند و سهم کوچک ما را به زور ازمان میگیرند. در چند سال اخیر پاکستانیها تولید انیمیشنهای سینمایی را جدی گرفتهاند. سریالهای کرهای سهم ما را از تلویزیون خودمان میگیرند و کشورهایی که ادبیاتشان چندان جدی نبوده، روز به روز جدیتر وارد عرصه میشوند. چه باید کرد؟ یکی از عوامل بسیار مهم در سهم گرفتن از بازار جهانی حمایت دولت/حکومت است. ما روی این عامل نمیتوانیم حساب کنیم. دولت/حکومت ما زنبور درشت بیمروت است.
عامل مهم دوم اتحاد میان داستانگوهای رسانههای مختلف است، چیزی که در ایران اصلا وجود ندارد. به ندرت ممکن است در یک مجمع بینالمللی یک داستاننویس از یک فیلمساز نام ببرد و حمایت کند، یا یک فیلمساز از یک داستاننویس. سلبریتیهای سینما از شهرتشان برای رونق دادن به بازار کتاب استفاده نمیکنند، داستاننویسها هم متقابلا اعتبارشان را پای سلبریتیهای سینما نمیگذارند.
این جور رقابتها در بازار داخلی شاید معنی داشته باشد، ولی در سطح جهانی حتی اگر تمام داستانگوهای فارسیزبان در تمام رسانهها و تمام کشورهای فارسیزبان با هم متحد شوند، باز هم امید چندانی به پیروزی نیست. روی فارسی زبان تاکید میکنم چو رسانهی اصلی داستان در هر حال زبان است، هرچند در سینما یا بازی رایانهای سهم زبان کمتر باشد و … .
این را هم میدانم که حاشیهها بسیار زیادند و واقعا مسئله به همین سادگی نیست که در دو پاراگراف حل و فصل شود، اما همسو شدن چهرههای شناختهشده در رسانههای مختلف داستان در سطح جهانی، باید یک راهبرد مشترک باشد. همین که این ایده در ذهنها شکل بگیرد یک گام رو به جلوست.
- بازار داخلی داستان
بازار داستان در داخلِ ایران رقابت تنگاتنگی با سرگرمیهای دیگر مثل فست فود، سفر به استانبول، محصولات قابل دانلود خارجی و … دارد. مخاطب داستان شهروندی است که روزانه وقت آزاد محدودی دارد. غیر از ورزش و جوک گفتن با رفقا و خوردنیهای مجاز و غیرمجاز، تفریح عمدهاش داستان است. سینما، سریال تلویزیون، کتاب یا سریال خارجی که صبح با اینترنت شرکت دانلود کرده، تئاتر یا حتی بازیهای ویدئویی، بالاخره یک شکلی از داستان را میبلعد.
برایِ من داستانگویِ فارسیزبان خوب ـ از هر جهت، اقتصادی و فرهنگی و … ـ این است که آدم فارسیزبان وقتش را صرف داستانی بکند که داستانگوی فارسی زبان تولید میکند. خب، تلویزیون بزرگترین تولیدکنندهی داستان در ایران (سالانه چندین هزار دقیقه تولید داستانی) است، ولی تولیداتش به جای اینکه کمک باشند ضرر میرسانند. تصور نمیکنم این نکته به اثبات نیاز داشته باشد و میشود بدیهی فرضش کرد.
میماند کتاب و سینما و تئاتر و بازیهای ویدئویی و … . سهم این رسانهها از بازار ایران بسیار کمتر از آن چیزی است که میتواند باشد. یکی از موانع اساسی نبود زیرساخت لازم است. طبق آمارهای رسمی تا سال 1392 بیش از 43 میلیون نفر از مردم ایران به سینما دسترسی نداشتهاند. (ایسنا) یعنی هروقت خواستید آمار فروش فیلم را حساب کنید، باید یک جمعیت 40 میلیون نفری را در نظر بگیرید. در زمینهی کتابخانه هم اوضاع تعریفی ندارد، 178 شهر و دو هزار روستای با جمعیت بیش از 1500 نفر کتابخانه ندارند. (کیهان) کتابفروشی هم که تکلیفش روشن است. در این آمارها باید حاشیهای را هم برای لطفهای آمارگیران در نظر گرفت، که مثلا کتابخانهی فلان مدرسه را در فلان روستا با پنجاه جلد کتاب در آمار حساب میکنند و … . تئاتر وضعش از این دو تا هم خرابتر است. اما آیا میشود در کوتاهمدت روی توسعهی زیرساختهای داستان حساب کرد؟ بعید اندر بعید است. خب ما چه میتوانیم بکنیم؟
باز هم یک راه بیشتر به نظر نمیرسد: اتحاد بین صنفهای داستان و تلاش برای توسعهی زیرساختهای لازم برای داستان، چه سالن سینما باشد چه کتابفروشی، چه سالن تئاتر. کار سادهای نیست ولی لازم است این تفکر جا بیفتد که اگر یک نفر به مشتریهای کتاب اضافه شود، یک نفر به سینماروها اضافه خواهد شد، اگر یک نفر به تئاتربینها اضافه شود، احتمالا یک نفر هم به مشتری کتاب اضافه میشود. تمام صنفها باید تلاش کنند بازار داستان را بزرگ کنند، به قول بازاریابها: کیک را که بزرگ کنیم، سهم تک تک ما بزرگ میشود.
- نبرد با سانسور
ما در ایران خط قرمز نداریم، یک اتوبان هشت باندهی قرمز داریم که موقع رد شدن از آن کامیون میزند لهتان میکند. نبرد با سانسور برای همه وجود دارد، سینماگر، کارگردان تئاتر و داستاننویس اما درجهی سانسور برای هنرهای مختلف یکسان نیست.
بخشی از تقلای هر داستانگوی ایرانی زنده بیرون آمدن از لای چرخدندههای دستگاه سانسور است. در ایران استعداد و سختکوشی در هنر کافی نیست، مهارتِ عجیب و غریبی هم برای در رفتن از سانسور لازم است.
اما به جز اختلال در فرآیند آفرینش هنری، سانسور بازار را هم مختل میکند. هیچ داستانگویی نمیتواند برنامهریزی بلندمدتی برای کارهایش بکند. این معضل فقط دامن محمود دولتآبادی را نمیگیرد. فیلمِ رستاخیزِ احمدرضا درویش هم اکران نمیشود، ابراهیم حاتمیکیا هم فیلمِ توقیفی دارد. یک داستاننویس ایرانی نمیتواند برنامهریزی کند برای نوشتنِ مثلا سالی سه تا رمانِ پلیسی به هم پیوسته، با احتساب اینکه هر کتاب سه چاپ خواهد خورد و فلان، چرا؟ چون ممکن است رمانِ دوم مجوز نگیرد و کلِ مجموعه به هم بخورد.
تا وقتی که این شکل از سانسور ـ اگر صدایش کنید ممیزی حالتان بهتر میشود، خب ممیزی ـ بر بازار داستان ایران حاکم است، به سختی میشود کاری اساسی پیش برد. چه باید کرد؟ نبرد برای عقببردن مرزهای سانسور تنها گزینه است. در این نبرد هرکس که به نوعی درگیر فرآیند بیان تخیل است سهیم است. از ساسی مانکن تا ملکالشعرای بهار. نقش کلاسیکها را در مرزبندی سانسور نباید دست کم گرفت، هنوز هم بهترین استحکامات دفاعی را نظامی و فردوسی و همتایانشان فراهم میکنند.
- نبرد درون صنفی
فیلمساز باید با سینمادار، شورای اکران، پخشکننده و هزار و یک بامبول دیگر درگیر باشد. داستاننویس با ناشر و پخشکننده و. …. . در تئاتر اجارهی سالنهای خصوصی سر به فلک میزند و … . هر صنفی درگیریهای خودش را دارد. به دلیل محدودیت در زیرساختها و تجمیعِ تقریبا همهچیز در مرکز، رقابتهای درونصنفی شدید و شدیدتر میشود. مثال میزنم. اگر در استانهای ایران سالن سینما به تعداد کافی وجود داشت، و اگر ارشاد به طور متمرکز پروانه ساخت نمیداد، میشد منتظر ماند تا سینمایی محلی در ایران ظهور کند. اما در حال حاضر تقریبا تنها راه فیلمساز شدن آمدن به تهران است، لازم نیست توضیح بدهم که در سفر از شهری کوچک در گوشهای از ایران به تهران، چند استعداد از بین میرود. این قاعده در تئاتر و ادبیات و رسانههای دیگر هم کموبیش حاکم است و تمام راهها به تهران ختم میشود.
برای اینکه تغییری در ساختار بازار داستان حاصل شود، لازم است که این مرکزگرایی تغییر کند، اما چطور؟
نکتهی پایانی
سر کلاس آشنایی با ادبیات ایران بچههای تئاتر پرسیدم کسی مجموعه داستان ایرانی خوانده؟ یک نفر از چهل دانشجو یوزپلنگهایی که با من دویدهاند از بیژن نجدی را خوانده بود. تصور میکنم همه پذیرفته باشند که این مجموعه داستان کیفیت قابل قبولی دارد. چرا بیش از این خوانده نمیشود؟ ترکیبی از راهبردهای بالا، به شناختهتر شدن آثار ایرانی کمک خواهد کرد. واضح است که بالاترین سطح اعتبار هنوز از اروپا و آمریکا میآید، در این باره اندیشمندان پسااستعماری کتابها نوشتهاند و شرایط را توصیف کردهاند. ما چه کار باید بکنیم؟ سادهترین کار که کاملا در اختیار خود داستانگویان است باز کردن زاویهی بستهی نقد است. لزومی ندارد آثار اسماعیل فصیح و احمد محمود و هوشنگ گلشیری را در تضاد با هم تعریف کنیم، میشود تمامشان را در کنار هم تعریف کرد. همینکه بپذیریم آدمی که امروز شازده احتجاب میخواند و لذت میبرد میتواند هفتهی بعد ثریا در اغما بخواند و لذت ببرد، بخشی از راه را رفتهایم.
مسئلهی امروز زنده ماندن داستان فارسی در تمام رسانهها و فرمهاست، این مسئله جدی و واقعی است. بدون اصلاح ذهنها، به خصوص ذهنهای نسل جدید، سهم ما داستانگویان فارسیزبان از کیکِ بازار داستان، چه داخلی و چه جهانی، کوچک و کوچکتر خواهد شد.