شهر شرنگ روزهای آخر اسفند 97 از چاپخانه بیرون آمد و من انقدر درگیر کارهای راهاندازی چهل کلاغ بودم که وقت و انرژی نداشتم دربارهاش بنویسم. حالا بیش از صد و پنجاه روز از چاپش گذشته است و شما میتوانید شهر شرنگ را از فروشگاه آنلاین چهل کلاغ به راحتی بخرید.
چند روز قبل یکی از همسایگان چهل کلاغ در ارگ تجاری تجریش به مغازه سر زد و سراغ من را گرفت. بعد از چند جمله فهمیدم شهر شرنگ را خوانده و حسابی خوشش آمده و حالا نویسنده را یافته، کموبیش خوشم آمد. سوال اولش در مورد جلد دوم شهر شرنگ بود که گفتم بله، احتمال زیاد خواهم نوشت و اسمش شهر تاریک خواهد بود. سوال دوم از سرنوشت یعقوب بود، پرسیدم از پایان راضی نبودی؟ جواب داد که راضی بوده ولی میخواهد آینده را بداند. خلاصه بیشتر گپ زدیم و دیدم اصولا علاقهای به منِ نویسنده ندارد، من برایش صرفا کسی بودم که با یعقوبِ شرنگی آشناست و میتواند اطلاعاتی از یعقوب در اختیارش بگذارد.
از استان گلستان فیلمی به دستم رسید که خانمی شهر شرنگ را خوانده بود و برای نویسنده حرف زده بود، گویا تمام خانواده رمان را خوانده بودند و لذت برده بودند. البته به صحافی کتاب اعتراض داشت (خیلیها به صحافی کتاب اعتراض کرده بودندکه) ولی در مجموع کیف کرده بود. البته از نویسنده ـ یعنی من ـ خواهش کرده بود که کتابی بنویسم و شخصیتهایی مثل او را هم نشان دهم. اگر بودم قصههای احمد محمود را بهش معرفی میکردم، اگرچه محمود از خوزستان مینویسد اما فقیران مدار صفر درجه حال و روزشان شبیه فقیران امروزِ ترکمن صحرا هم هست.
خوشحالم که امروز در فروش کتابم سهم دارم، گرچه کتابفروشی کار بسیار پرزحمتی است و هزار و یک جور دردسر دارد، ولی به زحمتش میارزد و من فکر میکنم اگر زودتر شروع کرده بودم بهتر بود. امروز اقلا مطمئنم (قبلا شک داشتم) که مخاطبی هست که از خواندن داستانهای من لذت ببرد و مسئلهی اصلی رساندن کتاب به دست اوست.
قبل از انتشار شهر شرنگ به خودم قول داده بودم که رمانهای پلیسی و جنایی ایرانی را بخوانم، شاید بدانید، این سالها تعدادشان بیشتر از قبل شده. ولی فرصت نمیکردم، حالا امیدوارم در این ماهها و سالهای پیش رو بتوانم نظر بهتری داشته باشم و بیشتر بخوانم. بعدا باید بیشتر از شهر شرنگ بنویسم. فعلا کافی است.