–
–
در سالهای دبستان حافظ را اینطور شناخته بودم:
استاد ایهام، شاعر رندی که معانی را پشت الفاظ پنهان میکند، شاعری که منظورش بر همگان پوشیده باقی مانده و … .
امروز، پس از سالها، به نظرم میرسد که قضیه برعکس است. یعنی حافظ از صریحترین و روراستترین شاعران تاریخ است(تاریخِ جهان، حافظ هرطوری حساب کنیم شاعری جهانی است). دیوان حافظ پر است از احکام اخلاقی صریح در حوزههای فردی و اجتماعی. بیشتر غزلها را که بخوانی بالاخره جایی از غزل حکم اخلاقی جزیی هست یا حکمی کلی در مورد زندگی. حافظ نظام اخلاقی مشخصی برای خودش میسازد. کلماتش هم دقیق است. مثلا میگوید:
«پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان.» اما «وعظ بیعملان واجب است نشنیدن.» یا «دوای تو، دوای توست حافظ/ بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش.» خب، مسئله واضح است: از اولی پرهیز کن، دومی از اساس حرام است، و سومی دوای درد است. شما در این سه مصرع نکتهی پنهان و مبهمی میبینید؟ خیر، در ترکیبی آرمانی از زیبایی و سادگی اصل مطلب را بیان کرده. (منظور از صحبت البته همنشینی و معاشرت است، نه گفتگوی خالی)
البته تمام مصرعها و بیتها به همین سادگی نیستند، در دیوان حافظ پیچیدگی کلام به نسبت پیچیدگی موضوع تغییر میکند. مثلا قبول دارم که غزلِ «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند….» پیچیدهتر از مثالهای قبلی است اما حتی در این غزل پیچیده هم نکتهی اصلی روشن است: کسانی که مدعی دانستن حقیقت هستند دروغ میگویند و ضمنا آدمیزاد را با خاک آغشته به شراب آفریدهاند پس بیخود شلوغش نکنید. این مضمون بارها در دیوان حافظ تکرار شده است و در این مورد ابهامی وجود ندارد.
از نظر من در ساختار نشانهشناسی شعر حافظ شراب مادهی عشق است. میکده هم مکان رسیدن به عشق است. حافظ در هیچ کجای دیوانش کاری ندارد که شمایِ خواننده لحظهی رسیدن(سرمستی) را کجا تجربه میکنید. میگوید همانجایی که خودت تجربه کردی، همانجا میکده است، همان تجربه درست است. مثال بزنم: اگر کسی عاشق بوکس باشد، میکدهاش باشگاه بوکس است و شرابش مشت زدن و خوردن، معشوق آرمانیاش آن پیروزی نهایی(شاید قهرمانی ایران، آسیا، جهان) است، و رقیب کسی است که در رینگ بوکس مقابلش ایستاده است. پیر میکده هم مربی پیر بوکس است قبول دارم که این مثال زیادی سینمایی است، اما از تخیل قصهگویِ من انتظاری دیگری هم نمیرود.
پس وقتی حافظ میگوید:
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
در چارچوبی که در این یادداشت گفتیم، حکم اخلاقیاش این میشود: به جای تمرکز روی عیب دیگران برو کاری را بکن که سرمستت میکند. این مضمون در دیوان حافظ چند بار دیگر هم با تفاوتهای جزیی تکرار شده است:
چو غنچه گرچه فرو بستگی است کار جهان
تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش
یا
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند
این تعریف از مستی را چند قرن بعد، بودلر هم ارائه کرده است، آنجا که میگوید:
وقت مستی است
اگر میخواهی بردهای از بردگانِ زمانه نباشی
مست باش
بیوقفه مست باش
از شراب، شعر، شرف
هرچه که میخواهی
از این قطعه شعر بودلر ترجمههای زیادی هست و چه بسا اکثرشان از ترجمهی من بهتر باشند، ولی اصل معنی تغییری نمیکند.(شعر کامل را به انگلیسی اینجا بخوانید.) این قطعه از بودلر را میتوان به عنوان کلیدی برای برخی بیتهای حافظ به کار برد. البته با تاکید مضاعف روی”میتوان”. در این چارچوبی که من طرح کردم، این همه تلاش برای معنی افزودن بر شراب و میکده و … در شعر حافظ هم مفهوم پیدا میکند.
این را هم بگویم، هدف از این مقدمات که نوشتم فروکاستن غزلهای حافظ به مجموعهای ساده از احکام اخلاقی یا تبدیل دیوان حافظ به یک کتاب روانشناسی پاپ نیست. هدف این است که بگویم حافظ از نظر من نخواسته مبهم شعر بگوید، برعکس خواسته صریح و رادیکال باشد، دیگر صریحتر از اینکه شاعری دیوانش را با مصرعی منسوب به یزید آغاز کند؟ البته این به معنای ساده بودن درک تمام دیوان حافظ نیست. مثلا بیت:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
از چهل سال بعد از مرگ حافظ تا همین امروز محل بحث است.(برای خواندن تاریخچهای از مباحث مربوط به این بیت و پیچیدگیهایش، این مقاله از سعید بزرگ بیگدلی و خدیجه حاجیان را بخوانید.) نکته هم نکتهای فلسفی است، به نظر میرسد حافظ در مورد اینکه بالاخره در آفرینش الهی خطایی هست یا نه قطعیت نداشته است. اما خودِ این شک انداختن را هم میتوان بخشی از صراحت حافظ را دانست. همینکه او میتواند احکام اخلاقی و نکات فلسفی را با عواطف انسانی در هم بیامیزد، خب نشان استادی اوست. شما در هر حالِ عاطفی که باشید حافظ چند بیت برگزیده برای بیان آن حال دارد:
در حالِ حماسی :«از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی/ از ازل تا به ابد فرصت درویشان است.»
در حال ناامیدی:«صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست/ عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد.»
در حال امید:«چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد/ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک»
در حال غم:«سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت/ آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت.»
و …
حسن ختام اینکه، تحسین حافظ سادهترین کار است و کار سخت این است که هر خوانندهای نسبت خودش را با این دیوان پیدا کند.