آیا پیروزی همیشه معنای یکسانی دارد؟ آیا برد و باخت برای زندانی همان معنا را دارد که برای فرد آزاد؟
این پرسشها را فیلم «تنهایی دوندهی دوی استقامت» پیش میکشد. تنهایی دوندهی دوی استقامت داستان کوتاهی بوده از آلن سیلیتو (Alan Sillitoe)، در مجموعه داستانی به همین نام (که هنوز هم در انگلستان چاپ و خوانده میشود) خود سیلیتو فیلمنامه را هم نوشته و تونی ریچاردسون فیلم را در 1962 کارگردانی کرده. اولین بار فیلم را در برنامهی هنر هفتم دیدم، در سالهای بعد هم هر بار فیلم را دیدم بیشتر لذت بردم، و مخصوصا همین فصل پایانی را. ریچادسون و سیلیتو داستانی پیچیده را با سادهترین بیان سینمایی ممکن تعریف میکنند.
کالین اسمیت، نوجوانی بازنده است، چون به شدت فقیرند با رفیقش دست به دزدی میزنند، اتفاقا دزدی موفقی هم هست، اما کالین اسمیت خیلی تصادفی گیرِ پلیس میافتد و به دارالتادیب میافتد. دارالتادیب جای وحشتناکی نیست، هیچ اغراقی از جنس فیلمهای دیگر برای بد نشان دادن محیط نشده، حتی در برخی موارد دارالتادیب شاید از خانه کالین مرتبتر هم به نظر برسد. مهمترین چیز برای رئیس زندان مسابقهی دوی استقامتی است که هر سال با شاگردان یک مدرسهی سطح بالا برگزار میکنند. کالین که دوندهی خوبی است نورچشمیِ رئیس میشود و منفورِ زندانیان. مسوولین انواع وعدهها را به کالین میدهند: اگر مسابقه را ببرد به تیم ملی میرود، قهرمان میشود، آزاد میشود. و بالاخره روز مسابقه میرسد. یک دقیقهای که من انتخاب کردم صحنهی یکی مانده به آخر فیلم است. مسابقه در حال برگزاری است، کالین از همه جلو زده اما در چند قدمی خط پایان میایستد. جمعیت فریاد میزنند بدو کالین، بدو، رئیس زندان نامش را فریاد میزند. کالین خسته است و از نفس افتاده، اما تکان نمیخورد. بردن برای او معنای دیگری دارد. برد و باختِ زندانی با برد و باختِ یک فرد آزاد متفاوت است.
کالین اسمیت میداند، ما هم میدانیم، که تمام وعدههایی که به او دادهاند دروغ است. بردن برای کالین معنیاش رژیم غذایی کمی بهتر است و آزارِ کمتری دیدن، و البته تبدیل شدن به سگِ دستآموزِ رئیس نزد زندانیان. انتخاب اسمیت چیست؟ او فقط در این لحظه است که بیرون از چارچوب قدرتِ رئیس زندان ایستاده، در کانون توجهِ تماشاچیان است، زیر نور موضعی است و قدرت دارد روی زندگی بالادستیهایش تاثیری هرچند کوتاه بگذارد. کالین پوزخند را انتخاب میکند و زندگی سخت در زندان را. برای او دیدن استیصال رئیس زندان در این لحظهی کوتاه هم کافی است. داستان در نگاهی که میان او و رئیس زندان رد و بدل میشود به اوج میرسد. رئیس قبل از همه میفهمد که کالین از خط پایان نخواهد گذشت. کالین با حرکتی طعنهآلود قهرمانی را به رقیبِ بچهپولدارش تعارف میکند. و در شور و هیاهوی تماشاچیان به خاطر خروج کالین از مسابقهی فرمایشی صحنه تمام میشود.
نکتهی مهم داستان این است: برای کالین اسمیت پشت خط پایان چیزی جز زندان نیست اما در تیم حریف نوجوانانی هستند که اگر مسابقه را ببرند بورسیه میگیرند، دانشگاه میروند و … . نویسنده دویدن را استعارهای از گریز و رهایی گرفته و به زیبایی نشان داده که جامعه چطور کسی را در بنبستی قرار میدهد که چه ببری، چه ببازی زندانی هستی. در چنین شرایطی شاید ایستادن و پوزخند زدن واقعا تنها راه حل معتبر باشد. آیا نباید از همین لحظهی کوتاهِ قدرت لذت برد و رنجهای بعدی را تحمل کرد؟ اقلا انتخابِ کالین که همین است. از این جهت، فیلم با وجود خشونت و واقعگرایی و وجه جامعهشناسانهی پررنگ، طبعی رمانتیک هم دارد که فیلم را لذتبخشتر هم میکند.