این روزها مشغول آخرین اصلاحاتِ رمان جدیدم (با رمانهای قبلی اینجا آشنا شوید) هستم، رمانی جنایی ـ ماجرایی به نام « شهر شرنگ » که تا آخر هفته کارش تمام میشود و بعد از نمایشگاه به دست ناشر میسپارمش، باشد که منتشر شود. رمانی است که امیدوارم به قول خارجیها صفحهگردان(page-turner) باشد. تقریبا یک سال و نیم است که با این رمان چهل هزار کلمهای سر و کله میزنم و حالا که کارش تمام شده برای چندمین بار در زندگی با سوال غریبِ «اصلا که چی» روبرو هستم.
اینبار رزومهی لئوناردو داوینچی باعث شد سوال برایم ایجاد شود. داوینچی در ایامی که هنوز به اوج شهرت و موفقیت نرسیده بوده، برای پیدا کردن شغل رزومه میفرستاده، البته به سبک دوران رنسانس. یعنی نامهای فرستاده به دوک میلان ـ در نهایت خضوع و خشوع ـ و مهارتهایش را در یازده مورد فهرست کرده به امید اینکه استخدامش کنند. نکته جالب رزومه چیست؟ اینکه از یازده مورد، مورد یازدهم این است که «میتوانم از مرمر و برنز مجسمه بسازم.». موارد یک تا ده مسائل مربوط به مهارتهای مهندسی نظامی هستند. ساختن پلهای متحرک، ساختن نردبانهای عالی، رساندن آب به سنگرها برای محاصرهشدگان، ساختن توپهای بزرگ برای محاصرهکنندگان. استاد دو طرف جنگ را هم در نظر داشته است. در رزومه اسمی از نقاشی برده نشده، حالا داوینچی به چی مشهور است؟ نقاشی.
رزومه را (که عکسش را بالای همین مطلب میبینید و تمامش را میتوانید اینجا بخوانید.) داوینچی در سن سی سالگی برای دوک میلان فرستاده است. خب، این واقعیت روحیهبخش است از این نظر که حتی داوینچی بزرگ هم در دوران نابسامانی ایتالیا آواره بوده و دنبال کار میگشته؛ نابود کننده است چون داوینچیِ بزرگ!!! هم در دوران نابسامانی نمیتوانسته برای خودش کار درستوحسابی که دوست داشته باشد دست و پا کند. مجبور بوده برای دوک میلان سنگر بکند، این وسط تکلیف ما چیست! ما که داوینچی نیستیم.
در همین احوالات با نامهای از بوکوفسکی برخورد کردم به ناشرش، که در آن تا توانسته بود به مشاغل ثابت فحش داده بود. (نامه کامل را اینجا بخوانید.) البته حرفش چیز جدیدی نیست، همان حرفهایی است که ما هم بلدیم، فقط بوکوفسکی قشنگتر گفته. شغل ثابت از هشت صبح تا چهار بعدازظهر آدم را نابود میکند و فلان و بهمان. شما ببینید شرایط چقدر در زندگی آدمها تاثیرگذار است. نابغهای مثل داوینچی به دوک میلان نامه نوشته که حضرت اشرف من سنگرساز خوبی هستم مرا به حضور بپذیرید. فقط و فقط چون در زمان او ایتالیا محل تاخت و تاز و جنگ بوده. آدمی در حد بوکوفسکی با اعتماد به نفس به کار ثابت فحش میداده فقط چون ساکن آمریکای پس از جنگ جهانی دوم بوده و همین که کتابش چاپ میشده برای گذران زندگیاش کفایت میکرده است.
وقتی من نوشتن «شهر شرنگ» را شروع کردم، دلار سه هزار تومن بود و اقتصاد وضعیت نسبتا باثباتی داشت، حالا که کار تمام شده دلار خیز برداشته برای هفت هزار تومن و وضعیت اقتصادی هم ثباتی ندارد، چاپ کتاب حدود یک سالی طول خواهد کشید(زمان استاندارد برای چاپ کتاب در ایران حدود یک سال تا یک سال و نیم است، اگر مشکل خاصی سر راه کتاب نباشد.) یعنی وقتی کتاب منتشر میشود ممکن دوباره به ثبات نسبی اقتصادی رسیده باشیم و اوضاع بد نباشد. ممکن هم هست که اوضاع بدتر شود.
منظورم البته تبلیغ ناامیدی نیست، ولی برایم سوال ایجاد شد که اگر اوضاع جدی به هم بریزد و این بخور و نمیر هم نباشد، من بخواهم مثل داوینچی رزومه بفرستم برای این طرف و آن طرف چه باید بکنم؟ ساخت سنگر و روشهای تخیلهی آب جمعشده در سنگر را که بلد نیستم، پل متحرک هم که نمیتوانم بسازم. مثلا انواع گزارشهای جنگی مینویسم؟ داستان شکستهای شما را جوری مینویسم که فتح به نظر برسد؟ خبرنگار جنگی؟ دست آخر به این نتیجه رسیدم که بهترین کار در حال حاضر، تمام کردن «شهر شرنگ» است و بس. به امید روزی که کشور به درجهای از ثبات برسد که بتوانیم مثل بوکوفسکی به زمین و زمان فحش بدیم و خیالمان راحت باشد که چک بعدی هم پاس خواهد شد.
سلام اقای حسینیون.من غیر کتاب اولت بقیه کتابات رو خوندم و به عنوان یه نویسنده ژانر حسابی دوستت دارم.چرا اون دو تا رمان گوتیک نوار که نوشته بودی رو ادامه ندادی.اون زمان تو ادبیات فارسی چیزی شبیهش وجود نداشت.البته هنوزم کاملن اورجینالن اون کارا.ما بازگشت ابی دو دست را خواستاریم.به خصوص با اون کلیف هنگر که آخرش گذاشتی.ارادت.
سلام و روز بخیر
ممنون از نظری که دادی
شاید یک روز ابی دو دست هم برگشت، روزی که خیلی دیر نباشد
پیشنهاد میکنم رمان جدید برادرم مصطفی رو هم بخرید:
http://www.40kalaq.com/433/%D8%B4%D8%A7%DB%8C%D8%B9%D8%A7%D8%AA%DB%8C_%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87_%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D8%AA%D8%B1
فکر میکنم لذت خواهید برد