*این یادداشت در روزنامهی شهروند شمارهی 1309، دوشنبه 11 دی 1396 منتشر شده است.
این یادداشت به بررسیِ ایراداتِ استدلالی میپردازد که وضعیت ادبیات را با سینما مقایسه میکند و این روزها در فضای نقد عمومی ایران پر تکرار است. صورتِ رایج استدلال این است:
«با وجود شرایطی که همه میدانیم، فیلم فلان از ایران توانسته در مجامع بین المللی دیده و صاحب موقعیت شود؛ پس چرا ادبیات ما چنین وضعی پیدا نمیکند؟ مشکلات بر گردن سانسور و ممیزی انداخته میشود اما میبینیم که کتابهای برخی از نویسندگان ما در خارج از کشور هم منتشر شدهاند ولی هیچ بازتابی نداشتند!»
در نگاه اول به نظر میرسد استدلال موجهی است، اما سوالاتی پیش میآید: آیا قیاس بین سینما و ادبیات قیاسی صحیح است یا معالفارق؟ آیا واقعا داستانی در ادبیات قرن چهاردهم نیست که بتواند با موفقیت جهانیِ مثلا «جدایی نادر از سیمین» رقابت کند؟ آیا موفقیت جدایی… دست نیافتنی و تکرار نشدنی است؟ اساسا کتابها در خارج از ایران چه بازتابی داشته باشند موفقیت حساب میشود؟ آیا واقعا تا به حال هیچ داستان ایرانی هیچ بازتابی در جهان نداشته است؟ پاسخ به این سوالات نکاتی را آشکار خواهد کرد.
قیاس میان سینما و ادبیات در ارتباط با مخاطب اساسا معالفارق است، زیرا مبنای سینما تصویر است و مبنای ادبیات کلام. مخاطب ادبیات باید و باید بر کلام (شعر یا نثر) تسلط ویژهای داشته باشد، اما مخاطب سینما درک تصویر برایش کفایت میکند. مصداق بارز این تفاوت، ترجمه است. سینما همانقدر با ادبیات قابل مقایسه است، که ترجمهی بوفِ کور به انگلیسی، با زیرنویسِ کردن فیلم جدایی به انگلیسی. اگر فیلم «طعم گیلاس» به کارگردانی عباس کیارستمی را نمونهی عالی سینمای هنری بدانیم و شازده احتجاب اثر هوشنگ گلشیری را نمونهی عالی از داستانِ هنری، به خوبی تفاوت آشکار میشود. فیلم طعم گیلاس را با زیرنویس تماشا کردن به مراتب سادهتر است از خواندن ترجمهی شازده احتجاب. به همین ترتیب فیلم برندهی اسکار را بسیاری در ایران با زیرنویس فارسی تماشا میکنند ولی تعداد بسیار کمتری سراغ برندهی پولیتزر میروند. نتیجه: قیاس اساسا معالفارق است و به تبع آن استدلال اعتبارِ خاصی ندارد، اما شاید بتوان از خلال این قیاس معالفارق نکاتی را روشن کرد:
سینمای ایران در کمال خوشوقتی موفقیتهای متعددی در سطح جهانی کسب کرده است، اما در مقایسه با ادبیات نباید فراموش کرد که متاسفانه، ادبیات خرس و پلنگِ طلا ندارد. هرکشوری چندین جشنوارهی فیلم برگزار میکند و هر جشنواره هم بخش بینالمللی دارد، به همان دلیلی که در بالا گفته شد. در مقابل جوایز ادبی بسیار کمشمارتر هستند اما از همین جوایز جهانی ادبی کمشمار هم سهم ایرانیان بدک نبوده است، هوشنگ مرادی کرمانی، فریبا وفی، محمود دولت آبادی و دیگران در عرصههای بینالمللی حضور مطلوبی داشتهاند و جوایز معتبری را بردهاند یا نامزد بردنشان شدهاند.
از جایزه که بگذریم، آیا از نظر تعداد مخاطبینِ بینالمللی واقعا سینمای ایران بر ادبیات برتری دارد؟ تعداد مخاطبین بینالمللی سینمای ایران با تعداد مخاطبین فیلمهای پرفروشِ جهانی قابل مقایسه نیست، همانطور که فروش بینالمللی ادبیات ایران با آثار پرفروش جهانی قابل مقایسه نیست. منظور این است: نسبت میان مخاطبین فیلم جدایی… با مثلا فیلم جنگ ستارگان 8 ، تفاوت چندانی نمیکند با نسبت مخاطبین سمفونی مردگان عباس معروفی با یک کتاب هری پاتر. در این مقایسه کسی نمیتواند تفاوت بنیادینِ تعداد مخاطبین سینما با ادبیات را در نظر نگیرد، مخاطبین پرفروشترین فیلم سال، همیشه چندین برابر بیشتر از پرفروشترین کتاب سال هستند.
اگر جوایز، میزان فروش جهانی و زیرِ نورِ موضعی بودن را کنار بگذاریم و ملاک را تاثیرگذاری و ماندگاری قرار دهیم اوضاع کمی تغییر میکند. هنوز هم مطرحترین چهرههای هنری ایران، شعرا هستند و به نظر میرسد تا قرنها بعد هم کسی به جایگاه حافظ یا خیام نرسد، اما با توجه به اینکه سینما بسیار جوانتر از ادبیات است، مقیاس را قرن چهاردهم در نظر بگیریم. اگر به عنوان مثال «جدایی… » را(یا هر فیلم دیگری که نظر شماست) بینالمللیترین فیلم ایرانی در این قرن بدانیم و بوف کور را بینالمللیترین اثر ادبی ایرانی، کدامیک جایگاه جهانیِ بالاتری دارند؟ من به بوف کور رای میدهم که پس از هشتاد سال هنوز در عرصههای داخلی و بینالمللی حضور دارد و منتظر میمانم تا ببینم چهل سال بعد کسی حرفی از «جدایی…» میزند یا نه، البته امیدوارم موفقیت سینمای ایران هرروز بیشتر شود، موفقیت هر هنرمند ایرانی، عرصه را برای حضور جهانی تمام هنرمندان ایرانی فراهمتر میکند.
نکتهی آخر اینکه مقایسه میان بهترینِ یک حوزه و بدترینهای حوزهای دیگر معالفارق و کودکانه است! نمیشود که موفقترین فیلم بیستسال اخیر سینمای ایران را با ناموفقترین کتابها مقایسه کرد و انتظار نتیجهای درخشان داشت. مثلا میتوان زوال کلنل اثر دولت آبادی را با فروشنده مقایسه کرد. اتفاقا ترجمهی آلمانی زوال کلنل موفقیت خوبی هم کسب کرد، کتاب نامزد جایزهی بوکرِ آسیا هم شد، اما متاسفانه هنوز فرصت انتشار در ایران را پیدا نکرده تا بتوانیم مقایسه را کامل کنیم. در فضایی که ممیزی در سرنوشت متنها (فیلم، داستان، و …) دخالت مستقیم دارد، هرگز نمیتوان از کامل بودن مقایسهها مطمئن بود، چه بسا فیلمها و داستانهایی که ساخته و نوشته نمیشوند، شاهکارهایی بینظیر باشند.