پرش به محتوا

نقد تند ـ مسخ نخوانده ها

 

اگر این مطلب برایتان جالب بود، پیشنهاد می‌کنم مرا در اینستاگرام فالو کنید: (https://www.instagram.com/ahosseinioun/)

یا در توییتر (https://twitter.com/Ahosseinioun)

که بیشتر در ارتباط باشیم.

 

این ستون را درباره مسخ کافکا نوشتم چون از نظر من مثال بسیار خوبی برای نوشتن رمان است،

همه هم ازش به بزرگی یاد میکنند ولی ویژگی های اصلیش را جدی نمی گیرند. در maskhضمن خیلی ها هم هستند که اصلا مسخ را نخوانده اند و به نظر من خواندن این کتاب صد صفحه ای از خواندن ابله داستایوفسکی واجب تر است. این یادداشت قبلا در روزنامه بهار منتشر شده است.

 

نقد تند

درباره­ مسخ

«مسخ نخوانده­ ها

با دوست اهل مطالعه­ ای گپ میزدیم در مورد ادبیات. وقتی متوجه شدم مسخ را نخوانده است واقعا تعجب کردم. مسخ هم کم حجم است هم تکان دهنده. چرا یک نفر که چندین کتاب خوانده است نباید مسخ را خوانده باشد؟! به این نتیجه رسیدم که یک بار دیگر هم اسمش را بیاورم و پیشنهاد کنم هرکس مسخ نخوانده، تا خودش هم مسخ نشده برود بخواند. می پرسید چرا؟! دلیل دارم.

در اینکه مسخ یک شاهکار ادبی است کسی تردیدی ندارد، اگر هم دارد جرات ندارد بگوید. یکی از اصلی ترین ویژگی­های مسخ، سرراست نویسی نویسنده­ محترمش کافکاست، بر خلاف روش رایج بسیاری از نویسنده­ های ایرانی. بگذارید منظورم را کمی باز کنم و چند شاخص سرراست­نویسی را شرح دهم. طبعا منظور من این نیست که سرراست نویسی یک اصطلاح علمی و ثابت است، نه، هرچه دوست دارید صدایش کنید. منظورم هم این نیست که این شاخص­ها قطعی و برتر و فلانند. منظورم این است که شاهکار حتما لازم نیست یک پیاز با چندین لایه باشد، یا یک گره­ کور از تکنیک­های روایی. مسخ بر یک استعاره­ رایجِ همه فهم بنا شده است، استعاره­ ای که اتفاقا برای همه هم جا افتاده است:«فلانی سوسک شد.» یا «فلانی را سوسک کردیم.» کافکا همین استعاره­ ساده را برداشته و داستانش را نوشته است. یک روز گرگوآر سامسا سوسک می­شود. این از ایده­ کلی کتاب که برای همه قابل درک است، مسئله همانقدر که فوق العاده جدی است، برای همه ملموس هم هست، اگرچه تجربه­ دست اولی از آن ندارند؛ مثل مرگ.

کافکا اسم کتابش را خیلی ساده و صریح انتخاب کرده است:«مسخ.» مسخ دقیقا موضوع اصلی کتاب است. مسخ همه چیز کتاب است. خواننده با شنیدن اسم مسخ متوجه میشود با چه جور داستانی سر و کار دارد و ذهنیتی درباره­ داستان پیدا میکند. قیاس کنید با اسامی بعضا غریبی که این روزها می­بینید. داستان­هایی که اسمشان عمدا طوری انتخاب شده تا مخاطب را به اشتباه بیاندازد، یا اسامی ثقیلی که درکشان دشوار و پیچیده است. مثال نمی­زنم که از بحث دور نشوم، ولی کمی فکر کنید حتما مثال­های زیادی  یادتان خواهد آمد.

مسخ طرح پیچیده­ ای ندارد. یک داستان به قول معروف خطی است. رویدادها بدون بازی زمانی، بدون اینکه راوی عوض شود؛ زاویه دید عوض شود؛ یا عملیات محیرالعقول دیگری در راستای نمایش تسلط نویسنده بر روایت صورت گیرد؛ پشت سر هم اتفاق می افتند. شما به عنوان خواننده­ مسخ قطعا در روایت گم نخواهید شد و هیچوقت این سوال برایتان پیش نمی آید که الان کدام راوی حرف می­زند؟ یا سوالاتی دیگر از این دست. در مسخ تکنیک­های داستانگویی برجسته نیستند و برعکس مخفی هستند، اما مسخ همچنان یک شاهکار بزرگ است.

مسخ خیلی خیلی جمع و جور نوشته شده است و به دشواری شاید بتوانید بخش­هایی از آن را حذف کنید. چیزی در کتاب تکرار نمی شود و داستان علی رغم اینکه در طول آن اتفاق خیلی هیجان انگیزی روی نمی­دهد، با سرعت تمام به سمت پایان حرکت می کند و به موقع هم تمام می شود و پایانش یک پایان کامل و جدی است. مسخ هم شروع پر قدرتی دارد، هم پایان پرقدرتی دارد و هم در بخش میانه هیچ مشکلی ندارد.

اما ویژگی دیگر مسخ، نثر ساده­ آن است. چند ترجمه­ مختلف در طول سالیان از مسخ انجام شده است که همگی هم ساده هستند، بله، دقت کنید که نثر مسخ بسیار ساده است. شما مطمئن باشید موقع خواندن مسخ هیچ جمله­ ای نیست که مجبور باشید برای کشف آغاز و پایانش پنج بار آن را بخوانید و مطمئن باشید چیز مبهمی در مورد رویدادهای داستان برایتان باقی نخواهد ماند. کافکا با وضوح کامل، و دقت بسیار زیاد حرکات و وقایع را توضیح می دهد. همین دقت و وضوح است که به ناباکوف امکان میدهد نقد دقیقش را روی مسخ بنویسد، تا حدی که حتی نقشه­ خانه­ زامزا را بکشد و در مورد نوع دقیق حشره بحث کند.

با وجود همه­ اینها، مسخ به طرز وحشتناکی جدی است، می گویم وحشتناک چون واقعا ترسناک است، موقعیتی که کافکا طراحی کرده است و داستانی که تعریف میکند هیچ نیازی به تزیینات اضافی ندارد. مسخ کتابی نیست که بعد از خواندنش بگویید چه نثر پیچیده جالبی، و اصولا بعد از خواندنش به احتمال قوی تا مدتی چیزی نخواهید گفت. به هر حال نکته­ اصلی این است که اگر به ادبیات علاقه دارید، کتاب زیاد میخوانید و داستان می­نویسید و مسخ را نخوانده­ اید، یک جای کارتان می لنگد. آخرین و مداوم ترین نسخه­ ای که از مسخ دیده­ ام نسخه­ منتشر شده توسط نشر نیلوفر است، به همراه نقد ناباکوف به عنوان ضمیمه­ کتاب. قیمت آخرین چاپش فکر میکنم به قیمت 2800 تومان در 138 صفحه عرضه شده باشد. بخوانید و لذت ببرید و به یاد بیاورید که نویسندگان خیلی خیلی بزرگی هم بوده­اند که به داستان های خیلی سرراست علاقه­ زیادی داشته اند.

پ. ن: الان که دوباره یادداشت را خواندم متوجه شدم به طرز غیر منصفانه ای به ترجمه علی اصغر حداد از مسخ که نشر ماهی منتشر کرده است و احتمالا ترجمه بسیار دقیقی است اشاره ای نکرده ام.

این هم چند پیوند در مورد مسخ:

سخنرانی ناباکوف در مورد مسخ

مقایسه ای میان ترجمه های مختلف مسخ

بررسی مقابله ای دو ترجمه از مسخ

7 دیدگاه دربارهٔ «نقد تند ـ مسخ نخوانده ها»

  1. من توی این داستان حشره ای ندیدم.مردی رو دیدم که خسته بود و هیشکی درک نکرد شاید شب پیش آرزویی کرده بود و اون آرزو رو دیگه به یاد نداشت.شاید میخاس مدتی از همه چی دور بشه و جالبه تا وقتی محبت خواهرش بود اون زنده بود و فکر میکرد اما وقتی آخرین دریچه ی امید هم به روش بسته شد ترجیح داد بمیره و برای همیشه از خودش خلاص بشه وقتی فهمید آخرین فرد هم دیگه محبتی بهش نداره مسیر کوتاهی رو که برای شنیدن ویولن از اتاق خودش تا پذیرایی طی کرده بود برگشتش واسش غیر ممکن و محال بود.بله یک حشره یک دیوانه یک روح!همه محبت را میفهمند محبت و موسیقی را هرچند در ظاهری زشت و آزاردهنده در اطراف ما مرسه بزنند.اون جانور نشده بود و این تصور ذهنیش بود .دیوانا شده بود و رفته رفته به خاطر سوء تغمن توی این داستان حشره ای ندیدم.مردی رو دیدم که خسته بود و هیشکی درک نکرد شاید شب پیش آرزویی کرده بود و اون آرزو رو دیگه به یاد نداشت.شاید میخاس مدتی از همه چی دور بشه و جالبه تا وقتی محبت خواهرش بود اون زنده بود و فکر میکرد اما وقتی آخرین دریچه ی امید هم به روش بسته شد ترجیح داد بمیره و برای همیشه از خودش خلاص بشه.اون جانور نشده بود و این تصور ذهنیش بود .دیوانا شده بود و رفته رفته به خاطر سوء تغذیه زشت و غیر قابل تحمل شده بود.من با الهام از این رمان بسیار زیبا داستانی نوشتم که فکر میکنم خیلی ها رو متعجب خواهد کرد.ذیه زشت و غیر قابل تحمل شده بود.من با الهام از این رمان بسیار زیبا داستانی نوشتم که فکر میکنم خیلی ها رو متعجب خواهد کرد.

  2. کمی بیشتر مطالعه کنید. البته حتما می کنید، اما این بار که خواستید مطالعه کنید سعی کنید خوانش درست را قبلش مرور کنید. چیزهای بیشتری درستگیرتان می شود.
    پیچیده نویسی ایراد نیست. همان طور که ساده نویسی هم مزیتی ندارد. ساده نویس تر از همینگوی هم نویسنده ای پیدا نمی کنید. و البته نویسنده ایرانی هم مشکلی ندارد و از بسیاری از آن نوبل گرفته های غربی سرو گردنی بالاترند. البته درست ها. نه امثال یزدانی خرم ها و سناپور ها که سواد یک صفحه داستانی چیز نوشتن را هم ندارند.
    اگر جویس را بخوانید چه می گویید؟

  3. این اثر بیشتر با همزاد پنداری خواننده با گره گوار از دیدگاه احساسی ارتباط برقرار میکنه. گاهی یک اثر مثل کتاب به اصطلاح آسمانی اینقدر تحلیل میشه که خارج از متن ساده و روانش پیچیدگی تحلیلی ایجاد میکنه

  4. سلام
    این فرانتس کافکا «گرگور سامسا» واقعیات رو طوری در قالب تخیلات بیان می‌کنه که هیچکی نمیتونه بگه واقعی نیستندمتخصص در بازتاب دادن مشکلات اجتماعی فردی در ظاهر انسان هاست.این سامسا وقتی ظاهر ادمین داشت توی فضای سوسک ها کار میکرد مترو غذای بد و ..همه اینها واسش سخت بود وقتی سختی ها در ظاهرش نمایان میشه و سوسک میشه به جای اینکه احتمالا مثل سوسک راحت تر توی اون محیط به سر ببره متوجه میشه کل مجموعه برای آناتومی انسان طراحی شده حتی ذهن ها اون چطور می‌تونه زنده بمونه توی این شرایط.گاهی موسیقی می‌تونه مسکن باشه ولی درمان کننده نیست .خیلی تلاش می‌کنه که بتونه ادامه بده خودکشی نمیگه بلکه مثل سگ میمیره.همون تلاش های که ژوزف کا توی محاکمه و قصر انجام میده در مدارج بالاتر اگاهی دنیایی ولی انگار راه گریزی از این اوضاع ندارن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *