پرش به محتوا

به مناسبت روز معلم: یاد بعضی نفرات، روشنم می‌دارد حسن رشدیه…

حسن رشدیه را بنیانگذار آموزش و پرورش جدید در ایران می‌دانند. رشدیه در تبریز به دنیا آمد، قرار بود برود حوزه درس بخواند ولی پدرش او را فرستاد به قلمرو عثمانی تا راه و رسم سواد یاد دادن را یاد بگیرد. آموخت و اول در ایروان دبستان ساخت. ناصرالدین شاه وقتی از اروپا به ایران بازمی‌گشت مدرسه‌اش را دید و پسندید و رشدیه را به ایران دعوت کرد تا دبستان بسازد؛ اما بین راه، نرسیده به مرز، کاسبانِ جهل شاه را ترساندند که مبادا بگذاری رشدیه در ایران دبستان بزند. مردم که سواد یاد بگیرند، توی پادشاه ضعیف‌تر می‌شوی. ناصرالدین شاه ترسید و فرمان داد اجازه ندهند رشدیه به ایران بیاید. این اتفاق حوالی سال 1268 افتاد. (البته ناصرالدین شاه دنبال ایجاد تغییرات در کشور هم بود، ولی همزمان هم تغییر می‌خواست هم از تغییر می‌ترسید. برای آشنایی با برخی تغییرات او، این مقاله خوب است.)

اما حتی ناصرالدین شاه هم که خودش را سایه‌ی خدا می‌دانست، نتوانست جلوی خواست عمومی را بگیرد. مردم می‌خواستند باسواد شوند، پس رشدیه چهار سال بعد یعنی حدود 1272 شمسی، اولین دبستانش را در تبریز ساخت. امتحان پایان دوره را در حضور بزرگان شهر برگزار کرد و همه از میزان یادگیری بچه‌ها حیرت کردند، نتیجه؟ جمعی جهل‌پرست مدرسه را آتش زدند. اما این جماعت هم نتوانستند جلوی خواست مردم بایستند. پیش‌بینی همراهان ناصرالدین شاه اشتباه نبود، 13 سال بعد از اولین دبستان، در 1285 شمسی، فرمان مشروطه امضا شد و ایران به دوران جدید پا گذاشت. هنوز هم که هنوز است حرف مشاورین ناصرالدین شاه درست است: آدم‌هایی که بلد باشند حرفشان را بزنند و بنویسند، در گرفتن حقشان موفق‌ترند.

شصت و هشت سال پس از تاسیس اولین دبستان، در 12 اردبیهشت ماه 1340، مجمع صنفی معلمان برای افزایش حقوق معلمین اعلام اعتصاب کردند. حالا آموزش و پرورش چنان جاافتاده بود که نهادی جدانشدنی از ملت بود. معلمین معترض بودند که چرا حقوق یک معلم لیسانسه از یک مستخدم ساده در وزارت نفت پایین‌تر است. در تجمع میدان بهارستان، افسری به جمعیت معترض شلیک کرد و گلوله‌ای به پیشانی ابوالحسن خانعلی خورد و او به شهادت رسید. به مناسبت این شهادت، از همان زمان، 12 اردبیهشت روز معلم نام گرفت. ابوالحسن خانعلی هنگام شهادت دانشجوی دکتری در رشته‌ی فلسفه در دانشگاه تهران بود. بعدها مرتضی مطهری را روز 11 اردیبهشت ترور کردند و  شهید شد. ماجرای این ترور به روز معلم پیوند خورد و کم کم در روایت رسمی و تکرار شونده نامی از آن تجمع معلمین و شهادت خانعلی برده نشد.

هنوز هم معلمان تجمع می‌کنند و هنوز هم مبنای اعتراضشان تفاوت چندانی نکرده است. طبق آمارها همین امروز سی میلیون نفر از جمعیت کشور ما سوادشان در سطح دوره‌ی راهنمایی است. بله، نسبت به صد سال پیش اوضاع خیلی بهتر است، اما نسبت به آنچه می‌توانست باشد نه. سوال این است: اگر حقوق معلمی چند برابر بود، معلمی از مشاغل پردرآمد محسوب می‌شد، بودجه‌ی وزارت آموزش و پرورش چند برابر بود، ما امروز کشور بهتری نداشتیم؟ جواب روشن است: داشتیم.

تاریخ گاهی واضح است، نیازی به تفسیر و تحلیل‌های پیچیده ندارد، همین که حوادث را پشت سر هم بخوانی خیلی چیزها آشکار می‌شوند، ولی تاریخ نمی‌گوید که چطور معلم عربی دبیرستان ما آقای محسنی، با دیسیپلین و تعهد و دوچرخه‌اش، روی من و ما تاثیر می‌گذاشت. این نیم مثقال عربی هم که بلدم، همه را از آقای محسنی یاد گرفتم. معلم ابلهی هم داشتیم که هر اتفاقی می‌افتاد ریزجثه‌ترین شاگرد کلاس را کتک می‌زد، لابد از ترس. از این معلم ضعیف نکشتن را یاد گرفتم. از آقای صالحی معلم فارسی راهنمایی، فارسی را و به همین ترتیب از هرکسی چیزی آموختیم.

این یادداشت در ستایش نظام آموزش و پرورش نیست. در ستایش معلمین بد هم نیست، معلمی که مداد به کله‌ی شاگردش فرو کند، جایش زندان است نه مدرسه. این یادداشت را در ستایش معلمینی نوشتم که همچون قهرمانان اساطیری هر روز صبح در شکم هیولایی به نام نظام آموزش و پرورش، با دیو جهل می‌جنگند و تلاش می‌کنند زندگی شاگردانشان را هرچند اندکی تغییر دهند. کسانی که با بهبود کتاب‌های درسی اوضاع را کمی بهتر می‌کنند. باورتان می‌شود شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» را که امروز شعار سیاسی ـ حماسی است، من در کتاب فارسی سوم دبیرستان خواندم؟ از تمام کسانی که توانستند شعر «شباهنگام» نیما یوشیج را به کتاب فارسی راه دهند صمیمانه سپاسگذارم.

می‌گویند که ملت ایران حافظه‌ی تاریخی ندارد. نمی‌خواهم بگویم این ادعا دروغ است یا راست، ولی مگر می‌شود رشدیه را فراموش کرد، و تمام مدارسی را که ساخت و عمله‌ی ظلم و جهل به آتش کشیدند؟ هفت بار  رشدیه مدرسه ساخت، هفت بار مدرسه‌اش را آتش زدند؛ اما این پیر معارف تسلیم نشد. این استقامت او فراموش شدنی است؟ معروف است که وقتی بار آخر مدرسه‌اش را آتش زدند (قبل از اینکه بالاخره به تهران بیاید و مدرسه‌ای در پایتخت بسازد) می‌خندید. پرسیدند چرا می‌خندی؟ گفت:«یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، مدرسه‌ی دیگری بنا خواهد شد.»

از امروز صبح در کانال‌های تلگرامی و شبکه‌های مجازی زیاد دیدم که از خانعلی یاد شده بود. این یعنی تاریخ آموزش و پروش ایران که مثل بسیاری چیزهای دیگر  آغشته‌ی خون و آتش است فراموش نشده و فراموش نخواهد شد.

____

ارجاعات:

* عنوان یادداشت از شعر نیما یوشیج  است به همین نام که می‌توانید اینجا بخوانید.

** رشدیه، فخرالدین(1370). زندگینامه پیر معارف رشدیه. نشر هیرمند، چاپ اول.

*** مصاحبه رئیس نهضت سواد آموزی با خبرگزاری تسنیم، سال 1393

**** زرگری نژاد، غلامحسین(1382). قانون حکومت ایران (سومین قانون اساسی عصر ناصری). مجله تخصصی گروه تاریخ دانشگاه تهران، سال چهارم، شماره چهارم.

پ.ن: این یادداشت پیش از این در کانال تلگرامی شبگار منتشر شده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *